Salı, Kasım 23, 2004

14 Comments:

At 10:00 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

نگاهي به تاريخ فعاليت هاي ميسيونرهای مسیحی در آذربايجان قبل از جنگ جهاني اول

‏2004‏/11‏/05

دكتر توحيد ملك زاده ديلمقاني tohidmelikzade@yahoo.com

مسيحيان آذربايجان كه همراه با هموطنانشان سالهاي سال در كمال آرامش در اذربايجان مي زيستند در بحبوحه آغاز قرن بيستم همراه با تشديد فعاليتهاي ميسيونهاي مستقر در آذربايجان به تدريج از آذربايجانيان جدا شده و وارد ماجراجوييهايي شدند كه قتل عام تركان در آذربايجان و آناطولي نمونه هايي از اينها بود. اين مقاله اشاره ايي گذرا به فعاليت اين ميسيونهايي دارد كه به جز دعوت به آرامش وتبليغ دين هر كاري عليه آذزبايجانيان كردند.
جمعيت بازل
در سال 1831 ميسيونر فاندر pfander در تبريز و اورميه بين مسيحيان انجيل سرياني اعطا كرده بود. وي منسوب به جمعيت بازل بود. از پروژه هاي اينان گشايش ميسيون در اورميه بود كه به سبب هاي تماماًسياسي اين ميسيون باز شد و در سال 1836 ايستگاه ميسيونري بازل در تبريز بسته شد.

ميسيون پروتستان
در سال 1834 دكتر آشئل گرانت با ميسيونر ژوستين پاكارد در اورميه ميسيون پروتستان را ايجاد كرد كه در منطقه بيش از 80 سال اثر منفی برجاي گذاشت . هدف اينان ايجاد پروتستان در فرهنگ مسيحيان بود که با ايجاد مدارس و مراكز آموزشي سعي در اين امر مي كردند. اينان با ايجاد زبان سرياني جديد نقطة عطفي در فرهنگ آشوريها بوجود آوردند.
پس از چندي يك چاپخانه ايجاد كردند که در آن يك مجله ديني چاپ می شد. طبيعي بود كه مسلمانان از اين ميسيون استقبال نكردند.
در شرايط معمول علاوه بر تبليغ دين مسيحيت گروهي از مبلغان به امور پزشكي نيز مي پرداختند و به كار درمان و پيشگيري از بيماريها مشغول بودند. مدرسان و مبلغان گروه ديگر بودند كه به امر آموزش كاركنان روحاني و غيره روحاني كليسا مي پرداختند. اين مبلغان علاوه بر كارهاي معمول خود ، تلويحاً‌در مورد ايالات متحد آمريكا به ععنوان سرزمين موعود تبليغ مي كردند. به همين دليل كليساي آنها به نام « كليساي آمريكايي » معروف شد و بسياري از فارغ التحصيلان آنها براي ادامة تحصيل و كسب تابعيت به آمريكا عزيمت كردند. ميسيون شعبه آذربايجان ثروتمند و بزرگ بود.
پرسبيتري ها
در آستانة جنگ اول جهاني ، بيست ويك مبلَغ پرسبيتري همراه با فرزندان خود در اورميه زندگي مي كردند. علاوه بر آن ، حدود دوازده ميسيونر ديگر در تبريز زندگي مي كردند. در اوايل 1895 م ، اين ميسيون 117 مدرسه در منطقه اورميه تأسيس كرد و 2410 نفر كه اكثراً‌ آسوري و ارمني بودند در اين مدارس مشغول تحصيل بودند . اين ميسيون همچنين يك بيمارستان براي آموزش پزشكي در اورميه داير كرد. كشيش ويليام شد مهمترين مبلَغ پرسيبتري در طول جنگ اول جهاني در اورميه بود. همانطوريكه خواهيم ديد وی در قتل عام مردم اورميه شركت مستقيم كرد و عاقبت موقع فرار ارامنه و آسوريها از اورميه وي نيز با آنان اورميه را ترك و در طول مسير به سبب ابتلا به بيماري وبا جان خود را از دست داد.
در سال 1853 پس از آمدن ميسيونرهاي مختلف اروپايي به آذربايجان ، تعادل فرهنگي آذربايجان به نفع ارامنه و نسطوريها ( آسوريها ) به هم خورد. والي هاي آذربايجان به كرات از ميسيونرهاي مسيحي حمايت مي كردند.

لازاريستها:
در سال 1840 لازاريستها به سوي كلدانيان كه قبلاً‌به كليساي رم پيوسته بودند روي آوردند. لازاريست ها كمتر از پروتستانها توانايي مالي داشتند. در قرن بيستم ، در آذربايجان در خسروآباد سلماس ، اورميه و تبريز مقر گزيده بودند . اقدامات آنان گرچه در اورميه نتيجه نداد ولي انها از اعتبار نمايندة آپوستوليك که از سال 1875- مقر او در اورميه بود بهره مي جستند.
آنگليكان ها:
آنگليكان ها هم در سال 1886 در اورميه و در حكاري نزد مارشيمون مقر جستند. آنان با نستوريان ( جيلوها ) در ارتباط مستقيم بودند. ولي پس از اينكه غرب آذربايجان در سال 1614 توسط روسها اشغال شد و كليساي آشوريها به كليساي ارتدكس روسيه پيوست اين ميسيون آذربايجان را ترك كرد.
لوتري ها
لوتري ها ( نوعي ديگر از پروتستانها ) هم شانس خود را در آذربايجان آزمودند. يتيم خانه اي نيز در اورميه باز كردند ولي در كاشان موفق نشدند.
ميسيون روس
ميسيون روس در سال 1898 در اورميه پايگاهي باز كرد. در مراسم گشايش اين ميسيون علاوه بر كنسول روس يك شركت تجاري روس نيز شركت داشت. در همان سال در اورميه و سپس در سلماس روحانيون روس امضاهايي از نستوريان و كلدانيان را جمع آوري كردند كه براي بهره جستن از محافظت آنان خود را آماده پيوستن به شوراي كليسايي روس اعلام مي كند. به دنبال آن اسقف سپرغان ارتدوكس شد و به دنبال وي بيش از بيست هزار نفر از آسوريهاي اورميه و سلماس ارتدكس شدند. مذهب قديم آنان كليساي قديمي نستووري ، كاتوليك رومي و سرياني انجيلي بود. داستان زير براي تغيير مذهب اسقف سپرغان نقل مي شود:
اسقف كليساي پاراندوز اورميه و سولدوز « گابريل » كه در روستاي آردي چاي مي زيست با 14 كشيش براي سركشي به مننطقه خود نوچه مي رود. در راه برگشت به منزل خود ، شب در ميان رئيس عشيرت كردها مي ماند، فرداي آنروز موقع بازگشت، رئيس عشيرت 20 سواري در معيت آنان مي فرستد ولي مابين راه تمام كشيش ها كشته و بدنشان پاره مي شود. بدين ترتيب اسقف سپرغان به واسطة ميرزه جوزف آرسانيس در پطرزبورگ ارتدوكس شد.
از سال 1823 در میان مهاجران مسيحي به روسيه ، كشيشهايي نیز وجود داشت . در سال 18897 دو كشيش ارتدوكس به سپرغان آمدند. ويكتور ميخائيلوويچ و كشيش آسوري كوايلاسارل شامون koilassarl şamun از طرف ده هزار آشوري گاولان استقبال شد. اينان روستا به روستا گردش كرده و براي الحاق منطقه به كليساي روس اممضا جمع كردند. هيچ كس قبل از امضا تردد نكرد زيرا اين تصميم يك راه نجات براي آنان بود.
در 25 مارس 1898 در پطروگراد يك مجلس با حضور ماريونان تشكيل و در كليساي الكساندر نئوسكي با حوضه اسقفي 15 هزار نفري خود در مقامات روسي ارتدوكس شد. در اين مراسم اسقف اعظم مسكو وكيف نيز حضور داشت. پس از چندي يك هيئت ميسيونري به آذربايجان فرستاده شد. كنسول روس در تبريز به ميسيونرها يك ضيافت داد. در ميان مهمانان والي آذربايجان امير نظام نيز حضور داشت. با سعي ميسيونرها بيست ههزار آسوري از مذهبهاي ديگر بريده ارتدوكس شد. يك كشيش آسوري منسوب به كليساي لوتري آلماني در مكتوبي به آلمان اين حركت را يك حركت سياسي دانسته و افزايش نفوذ روس را يادآور شد. در جنگ جهاني اول ابتدا كشيش سرژ serge رئسي ميسيون بود سپس به علت اختلاف با كنسول روس تغيير يافت و كشيش پيمه ن piemen جانشين وي شد و هر چه مي توانست در مسلح كردن مسيحيان انجام داد.
ميسيون كاتوليك
ميسيون كاتوليك نيز كه بوسيله لازاريست و خواهران سن ونسان اداره مي شد و رئيس شان مسيو سونتاك Emile sontag بود. در تبريز و سلماس شعبه اي داشتند و در اورميه نيز ميسيو سونتاك نماينده پاپ بود. وسايل مالي اين ميسيون كم بود. اين ميسيون در فرار ارامنه و آسوريها از اورميه همراه آنان از اورميه خارج نشدند. در جريان ورود عثمانيها به اورميه دستگير و ميسيو سونتاك كشته شد.

 
At 10:08 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

قلعه هاي باستاني سلماس








هوده ر قالاسی /سلماس
هودر قالاسی از قلعه های مشهور سلماس با نامهای مختلف ((قالا)) ((کور اوغلو قالاسی)) ((قيز قالاسی)) در 3 کيلومتری غرب روستای هوده ر Hodar از محال ((کوره سون لی )) سلماس قرار دارد . تا روستای هوده ر با جاده ماشين رو و از آنجا به قلعه راه مالرويی روستايی امروزين را به قلعه باستانی هوده ر وصل می کند . می توان مختصات قلعه را به ترتيب زير نوشت : عرض 13 و 44 ، 48 و 38 طول شمالی (شکل الف)

الف) موقعيت زمين شناسی منطقه :
قلعه هوده ر در غرب سلماس در کوههای مشهور به ((هوده ر داغلاری)) قرار دارد . منشاء اين کوه رسوبی است و رسوبات ماسه ای همراه با کنگرلومراهای بزرگ دانه به علاوه فسيلهای متعدد ((باليق قولاغی)) رسوبی بودن کوهها را ثابت می کند . فسيلهای بدست آمده از اين منطقه مربوط به دو کفه ايهای دوران سوم زمين شناسی و مربوط به دوره ترشياری از حدود 45 – 23 ميليون سال پيش چنين می نمايد که در اين مناطق در زير آب بوده و بعد ها تحت چين خوردگيهای دوران سوم که در اکثر مناطق آذربايجان به وفور مشاهده شده از زير آب بيرون آمده است رسوبی بودن منطقه سبب شده است که آبهای روان بتوانند دره های عميق با مناظری زيبا و شگفت بوجود آورند .
فرسايش هر سال عمق دره ها را زياد کرده بطوريکه ممکن است اين ارتفاعات تا حدود 50 – 30 متر هم برسد . دره غربی کوه پهن و مشرف به زمين کشاورزی سپس کوههای ((قره قای)) می باشد ولی دره شمالی اين کوه با کوه قره قای بسيار عميق و تنگ می باشد . از نظر تکتونيکی هيچ نوع علامتی از گسل ديده نشد ولی آنچه که آشکار است اثر تخريبی زلزله ويرانگر سال 1309/1930 سلماس در اين منطقه ديده می شود .در اطراف اين کوه چندين چشمه و قنات زير زمينی ديده می شود که از نظر طعم و مزه با آبهای معمولی متفاوت و منشاء ماگماتيک دارد اطراف بعضی چشمه ها سولفوريزه شده است و اين مساله حاکی از فعل و انفعالات گستره درون زمينی منطقه دارد .
اين آبها پس از عبور از دره های اطراف جمع شده به دور می ريزند اين رود شعبه شمالی زولا چای را تشکيل می دهد . علاوه بر آب ، باد نيز سبب Wedering فرسايش شده است .در سمت شمالی کوه حفره بسيار بزرگی ديده می شود که توسط کوه کنده شده است .
ب) حيات وحش منطقه :
به سبب عدم دسترسی افراد مختلف به منطقه ، حيات وحش اين کوه دست نخورده باقی مانده است . حيواناتی نظير کهليک ، کرتن کله ، اوغلان يولاشی ، پروانه و مار و قورباغه و حتی لاک پشت ديده شده است .
ج) بررسی هوده ر قالاسی
در وهله اول آنچه که از اين قلعه به نظر می رسد وجود ديواره های سنگی قلعه می باشد – مثل تمام ديواره های قلاع مختلف . ولی مادر مورد به ديواره ای برخورد نکرديم . بر عکس به سنگهايی برخورديم که ممکن است در زمانهای گذشته در ديوار قلعه مور داستفاده قرار بگيرد اين سنگها بزرگ از پای کوه تا دامنه آن بر کرات ديده می شود . عليرغم وجود اين سنگها نتوانستيم حدود ديواره ها را از هم تشخيص دهيم . آسانترين راه ورود به دخمه ها و اطاقهايی که اوغلان قالاسی و قيز قالاسی ناميده می شوند از بالای کوه می باشد . با صعود به قله کوه اشراف بر دشت سلماس و راه کراروان روی سلماس – عثمانی کاملاً مشخص است . از اينجا از طريق راهرويی دالان مانند به اولين قلعه می رسيم . مردم به اين دخمه ((اوغلان قالاسی)) گويند شکل و شمايل اين دخمه عيناً مثل دخمه قارنی ياريق می باشد . و همين مشابهت شکل اطاقها ، ي:ی بودن اقوام سازنده آنرا نشان می دهد . اين دخمه ها نمی توانسته محل سکونت دائمی افراد بشری باشد چرا که انسانهای اوليه در دوران عصر حجر حدود 15 هزار سال پيش در غارهاي طبيعی که بوفور در آذربايجان يافت می شود زندگی می کرده اند در حاليکه اين دخمه ها کاملاً دست ساز بوده و شکل هندسی خاصی که حاکی از تکامل ذهن و فکر بشر در اعصار بعد می باشد را در خود جای داده است . شکل 2 و 3 بنظر می رسد اين دخمه ها در موارد مذهبی استفاده
می شده . سنگ – کوه در ميان ترکان ( چه قديم و چه معاصر) از اهميت ويژه ای برخوردار بود . ترک ها کوه را حامی ، پدر ، برکت و نيرو بخش و پروردنده می شمرده اند . بطوريکه هنوز هم ايلات سبلان ، به کوه ساوالان ((سلطان ساوالان)) سوگند می خورند . ترکان آلتای معتقدند که قهرمانان از روح کوه پديد می آيند .خپلی بئل کور اوغلو – که بعضی ها اين قلعه را به وی نسبت می دهند – نيز کوهی است که قهرمان ما را پناه می دهد . زيارتگاههايی که امروزه در آذربايجان تحت عنوان ((اوجاق)) ها به چشم می خورد اکثراً در دامنه ها و قلل کوههای رفيع تعبيه شده که گويای اهميت وجودی اين کوهها در زندگی اجتماعی ترکان قديم بوده . طبق عقايد شامانيستی – فلسفه قديم ترکان که بقايای ان امروزه نيز در ميان ترکان ديده می شود – قام ها (رهبر مذهبی ترکان) با گوک تانری – خدای آسمانها – در ارتباط بوده اند بی شک کوهها می توانسه اين ارتباط را نزديک تر بکند . وجود زيارتگاه بابا ارزن Baba arzan در اينجا نيز به شکل مذهبی کوه در دروان معاصر دامن زده است بطوريکه اهالی روستاهای اطراف مقبره اين پير را زيارتگاه خود کرده اند .
شکل دخمه
کاملاً هندسی و شبيه شکل مکعب مستطيل می باشد در اولين دخمه قلعه هوده ر سکوها و چاهی بيضوی شکل وجود دارد که علت وجودی اين چاه در اطاقی سنگی معلوم نيست در اين دخمه بر عکس قارنی ياريق ، اطاقکی نيز در بغل آن تعبيه شده است که حجره ها و زاويه های امروزين صوفيان و مريدان اهل حق را به ياد می آورد.
ايوان موجود در جلوی دخمه نيز منحصر بفرد می باشد و در هيچ يک از دخمه های سلماس ديده نشده است . برای ورود به دخمه دوم ((قيز قالاسی)) بايد دوباره به قله کوه صعود کرده سپس از جنوب کوه به پايين برويم هنگام نزول به اين دخمه پلکانهايی B گانه ای که بطرز خشن تراشيده شده است مشاهده می شود اين پلکانها در کاظيم داشی و قارنی ياريق هم ديده شده اين دخمه تفاوتهايی چندی با دو دخمه قبلی {قارنی ياريق و اوغلان قالاسی} دارد . اولاً اين دخمه تقريباً دايروی شکل بوده ثانياً از اين دخمه دايروی شکل سه دخمه تقريباً مستطيل شکل کنده شده است . در اين دخمه ها هيچ نوع چاه و سکويی که قبلاً در دخمه ها ی قبلی بود ديده نشد .
اين دخمه سه گانه را مردم محل ((قيز قالاسی)) می نامند . شکل 4 محققان معتقدند مردم قديم با اطلاق قلعه ها و پل ها و کوهها به دختر (قيز) سعی در بيان اين مطلب بودند که اين قلاع مانند دختران دست نيافتنی و ناگشودنی هستند . قيز قالاسی در سراسر آذربايجان (باکی ، ميانا، سلماس ، و ... ) ديده می شود . در اين ميان بعضی ها هم معتقدند آنچه که قيز قالاسی ناميده می شود در حقيقت ((اوغوز قالاسی)) می باشد که به قيز قالاسی تبديل شده است .
از ديگر سو محليان معتقدند که کور اوغلو قهرمان نامدار آذربايجان – روزگاری در اين قلعه سکونت داشته و سه همسرش را در اطاقهای سه گانه اين دخمه سکونت می داده است . جالب اينجاست که الکساندر خودزکو – دانشمندی که در اواسط قرن نوزدهم برای نخستين بار ترجمه ای از کوراوغلو را به انگليسی انتشار داد و اين داستان را به جهان علم معرفی کرد – کوراوغلو را بر اساس اظهارات مردم آذربايجان ساکن دژی به نام چنلی بئل واقع در دره سلماس و سه راه خوی – ارض روم معرفی می کند .
بنا بر اين هيچ بعد نيست چنلی بئل نم برده شده خودزکو همان ((هوده ر قالاسی)) امروزين سلماس باشد که در سر راه خوی و مشرف بر جلگه سلماس بنا شده است .


سير تاريخی قلعه :
پيدا شدن تکه ای کوچک از سنگ اوبسيدين obsidian که به طرز ماهرانه ای تراش داده شده و شايد تکه ای از يک آلت برنده قديمی می باشد ، اين قلعه را به دوران ميانه سنگی (حدود 15 هزار سال قبل) می برد . به ديگر سخن در دوران ميانه سنگی که هنوز مردم آذربايجان با فلزات آشنايی نداشتند در اين کوه ساکن بودند . سفالهای بدست آمده از اين کوه و قلعه نيز حاکی از از استقرار مردمی است که با صنعت سفالگری آشنايی داشته اند . در اکثر سفالهای بدست آمده شکل منحنی (موج) بچشم می خورد که شايد سمبلی از ردوهای پای کوه باشد . از اين نوع سفال ها در زينجير قيز قالاسی تمر Zincir ديده شده است . سفالهای ديگری نيز بدست آمده که شکل هندسی خاصی نظير خطوط موازی و شکسته در آن ديده می شود . بی شک اين محل يک قلعه اوراتويی بوده که چهار هزار سال پيش از قلاع مدافع دشت اولهو (سلماس قديم) شمرده می شد .نام اين قلعه معلوم نيست ولی مشخص است که از سال 622 م تقريباً (1375 سا ل قبل ) به نام ((هوده ر)) ناميده می شد است .
جريان از اين قرار است که ساسانی در سال 614 م به اورشليم که در آن زمان از امپراطوری روم بود حمله و آنجا را با خاک يکسان کردند با تلافی اين حمله در سال 622 م . هراکليوس امپراطور روم با ترکان خزر پيمانی بست و طی ان از آذربايجان به قلمرو ساسانی حمله کرد . در اين ميان از خيل 120 هزار نفری قشون ائتلافی 45 هزار نفر آنر اترکان خزر تشکيل می دادند . ستون ائتلافی تا نزديکی سلماس پيشروی کرد ولی به عللی نامعلوم در سلماس ترکان خزر پيشروی نکرده در سلماس و مناطق اطراف ماندگار شدند .
به احتمال قوی نام هوده ر از کلمه خزر گرفته شده با تبديل ((د)) به ((ز)) و ((ه)) به ((خ)) جالب اينکه محله ای امروزه در اورميه هازاران ناميده می شود که بيانگر خزران می باشد.
در اين قلعه سفالهای لعاب داری بدست آمده که می توان آنها را به اواخر دوران ساسانی و دوران اسلامی مربوط دانست .
بدين ترتيب اين قلعه در دوران اسلامی نقش بسيار مهمی در تاريخ سلماس ايفا کرده که متاسفانه حافظه تاريخی نتوانسته آنرا به يادگار بسپارد . در دوران صفويه اين قلعه از قلاع محکم و استوار شمرده می شد . جالب ترين حادثه اين قلعه مربوط به اوايل دوران قاجاريه و طغيان جعفر قلی خان دؤنبولی در آن بود . فتحعليشاه قاجار پس از دفع مخالفان و مدعيان سلطنت آذربايجان برای استمرار حاکميت خود، پسرش عباس ميرزا نايب السلطنه را به تبريز فرستاد و از اين پس تبريز و آذربايجان وليعهد نشين قاجار شد و به تدريج اهميت سياسی خود را باز يافت . عباس ميرزا در سال 1214 ه . ق به تبريز آمد و مشغول سروسامان دادن به اوضاع مملکت شد در همين حين خبر آوردند که جعفر قلی خان دونبولی که بعد از برادرش حسين خان دونبولی حکومت خوی وسلماس را در دست گرفته قصد طغيان دارد . عباس ميرزا برای اطمينان از اينکه وی لياقت جانشينی حسين خان را دارد او را به تبريز احضار کرد . جعفر قلی خان مجبور به آشکار کردن موضعش شد و از پذيرش دستور عباس ميرزا امتناع کرد و شروع به استحکام قلاع سلماس نمود . از جمله قلعه های چهريق و هوده ر و قارنی ياريق . عباس ميرزا پس از دريافت خبر طغيان وی به قصد سرکوبی وی قشونی مرکب از سواره و پياده تهيه و در يام مستقر شد و از آنجا دستور حمله به سلماس را صادر نمود . جاسوسان جعفر قلی خان به سرعت خبر حرکت عباس ميرزا و قشون مسلح وی را به اطلاع جعفر قلی خان رساندند وی پس از دريافت اين خبر بسرعت شروع به سربازگيری از ايروان تا قارص کرده و خود را برای دفع حمله عباس ميرزا آماده کرد . جمع قشون وی را 15 هزار نفر نوشته اند ولی واضح است که اين رقم گزاف است خاصه آنکه مدت قشون گيری کم بوده . جعفر قلی خان برای امنيت بيشتر و حفظ سلماس در قبال حمله عباس ميرزا ، قلعه هوده ر را تسخير و اهالی آنجا را قتل عام کرد و زن و فرزندانش را به اسيری گرفت . در اين طايفه حيدراملو که جزو اتباع عثمانی بودند برای کمک به نزد وی شتافتند و جعفر قلی خان را بيش از بيش بر عقيده خويش مستحکم و استوار نمودند . جعفر قلی خان پس از اين اقدامات امنيتی برای بستن راه سلماس ، دشت سلماس را به آب بست و لکستان را مسدود کرد . بطوريکه تصرف سلماس از شرق غير ممکن شد و تنها راه نفوذ پيشروی به سلماس از طريق کوههای شکر يازی و گردنه قره تپه و هوده ر امکان پذير شد و اينراه نيز بخاطر استحکام هوده ر و قطع راههای موجود توسط قوای جعفر قلی خان تقريباً بعيد بنظر می رسيد . با ايجاد اين مواضع جعفر قلی خان بيش از پيش بر پيروزی خود و حکومت بر کل آذربايجان اميدوار شد .
جاسوسان عباس ميرزا در نزديکيهای سلماس خبر از ايجاد چنين استحکاماتی را به اطلاع وی رسانده و پيشنهاد کردند – همانطوريکه جعفر قلی خان نقشه کشيده بود – ابتدا هوده ر تصرف سپس از طريق هوده ر به سلماس راه يابند . از طرفی تصرف هوده ر منوط به گذشتن قشون عباس ميرزا از باريکه سلماس – مغانجوق بود قشون عباس ميرزا پس از صوابديد امور در 7 ربيع الاخر 1214 ق . از باريکه سلماس – مغانجوق گذشته ولی ديری نپائيد که حملهجعفر قلی خان با شدت هر چه تمامتر از قلعه هوده ر آغاز شد .
عباس ميرزا فوراً ميمنه سپاه را به نظام الدوله – ميسره را به سليمان خان قاجار و قلب را به ابراهيم خان قاجار سپرده و جناح را به احمد خان مقدم بيگلر بيگی تبريز و مراغه سپرده خود فرماندهی کل قوا را بر عهده گرفت . چندی از حمله قشون نگذشته بود که سپاه عباس ميرزا شکست خورده عقب نشينی کردند . گر چه تلفات اين عقب نشينی بعلت ايجاد باتلاق در پشته سر قشون عباس ميرزا زياد بود و ليکن به تدريج با درايت عباس ميرزا سپاه انضباط خود را بدست آورده و به حمله دست زدند . در اين حملات جعفر قلی خان با دادن 5 هزار کشته و اسير شکست خورده با ماکو عقب نشينی کرد و هوده ر به دست قشون عباس ميرزا افتاد و گويا منهدم شد . پس از اين فتح فرمان حکومت سلماس بنام پير قلی خان شام باياتی صادر شد .
نقل است که پير قلی خان شام باياتی جعفر قلی خان را تا گردنه قره تپه سلماس تعقيب و در آنجا به وی رسيد جعفر قلی خان تفنگ مشهور خود را و دنباله آنرا به سوی پير قلی خان دراز کرد و گفت : بس نيست ؟
پير قلی خان فوراً تفنگ را گرفت : به سلامت ، برو ، جعفر قلی ! و اين نحوه رفتار سپاهيان بود . آن تفنگ را در زمان حکومت قاجار با ياقوت مرصع کرده و در آيينهای رسمی در حضور پادشاه يکی آنرا بر دوش می نهاد . سازنده آن علی کريمه ای تفنگساز بود .
قبرستان زير پای کوه نشان می دهد که روستای هوده ر تا اين اواخر در اين محل بوده و شايد پس از زلزله 1930 م سلماس به محل جديدش 3 کيلومتری هوده ر آورده شده است . بطوريکه امروزه محل قبلی روستا يوخاری هوده ر و محل جديد را آشاغی هوده ر می نامند .

زينجير قالا Zincir gala
قلعه باستانی زينجير قالا ما بين روستاهای شور گول و تمر در جنوب شرقی شهر سلماس بر فراز کوه عظيمی به ارتفاع 500 متر بنا شده است . موقع صعود به کوه در ابتدا هيچ اثری از بنا يا قلعه ديده نمی شود ولی پس از طی چند صد متر به بالا آثاری سنگی از ديوارهای قلعه فوق به چشم می خورد . اين قلعه برای محافظت از دره شورگول – تمر به دشت سلماس ساخته شده است و کاملاً جنبه تامينی جاده ای را دارد که کوهستانهای شمال عراق و شرق ترکيه را به دشت سلماس وصل می کند . مساحت کوچک اين قلعه حاکی از استقرار نگهبانهايی است که در موقع بروز خطر و نزديک شدن قشون دشمن با روشن کردن آتش و يا ساير علايم اخباری ديگر اردوهای مقيم دشت سلماس را آگاه کرده يا اين که جلو عبور دشمن را از باريکه مزبور سد شوند . به طور کلی قلعه های آذربايجان عبارتند از قلعه های نظامی بر فراز تپه ها يا کوهها و قلعه های شهرها که دور شهرهای بزرگ و قديمی کشيده شده است .ديوارهای سنگی زينجير قالا از دو نوع ملاط دار و بدون ملاط است . ملاط سنگ ها از نوع آهک است و با توجه به نزديکی معدن آهک در نزديکی قلعه ، موضوع استفاده از آهک ارزان تائيد می شود . ديوارهای جنوب ، جنوب شرق و جنوبغرب قديمی تر به نظر می رسند . زيرا بدون استفاده از ملاط آهکی فقط با استفاده از وزن سنگها چيده شده است . ديوارها بسيار محتشم است و بنای آنها بسيار پر زحمت بوده است . در 3 متری ديوار در يک صخره اطاقکی ديده شده با پايه های سنگی و ديواری با خشت خام ديده می شود . در اين اطاقک آثاری از چند لايه تمدن ديده می شود .از 10 لايه تمدن در 5 لايه زغال و خاکستر ديده می شود بقيه لايه های آهکی است .شکل اطاق دايره می باشد .
در زينجير قالا همچنين دخمه ای سنگين ديده می شود که بطرف جنوب کنده شده و ارتفاع ان 185 سانتی متر و سقغ ان گنبد شکل است .
از ديگر موضوعات قابل بحض در زينجير قال وجود سفالهای مختلف از دوران مختلف تمدن آذربايجان می باشد مثلاً اشکال منظم به صورت عدد هفت مسلسل به وفور به چشم می خورد . يا اشکال ديگر مانند امواج آب يا دايره های کوچک و بزرگ درسفال شکسته های زينجي قالا به چشم می خورد .با توجه به آثار سنگی ديوارهای اين قلعه بنای اوليه قلعه را می توان به دوران اوراتوها يعنی حداقل سه هزار سال قبل تخمين زد .

چهريق قالاسي
روستای چهريق از نظر جغرافيايی در قسمت جنوب شرقی شهرستان سلماس واقع شد است و جاده ماشين رو آن در زمان قبل از انقلاب جاده خاکی بوده ولی بعد از پيروزی انقلاب تا نزديکيهای رودخانه زولا آسفالت بوده و از آن به بعد خاکی می باشد و از سلماس تا آنجا در حدود 45 دقيقه فاصله می باشد .
اين روستا يعنی چهريق دارای قلعه ايی بنام قلعه سيميتقو است و شهرت و آوازه اين روستا هم بخاطر اين قلعه می باشد . اين قلعه در روستای چهريق سفلی واقع شده است و قلعه ايی است طبيعی که در طرف شمال آن رودخانه زولا جاری است و در قسمت جنوب آن محدود به دره ايی می باشد .قسمت شرق قلعه يا به عبارت ديگر قسمت جلويی قلعه محدود به جاده چهريق و قبرستان اين روستا می باشد و قسمت غرب آن يا به عبارت ديگر پشت قلعه به صورت بريده شده محدود به کوه می باشد .
قبرستان چهريق که در قسمت جلويی قلعه واقع شده است دارای دو قبر مشهور می باشد که يکی قبر علی خان برادر سيميتقو می باشد و ديگری قبر بوسکو پسر جعفر آقا می باشد که اين دو قبر در کنار همديگر واقع شده است روی اين دو قبر نوشته هايی وجود دارد که به زبان عربی است ولی قسمتهايی از سنگ نوشته هايی اين دو قبر را به سرقت برده اند و بقيه سنگ نوشته ها نيز به صورت شکسته و تکه تکه شده بر جای خود باقی مانده اند .
در قبرستان چهريق زيارتگاه خليفه کوثر وجود دارد که عشاير اين منطقه بنا به اعتقاد شان اهميت زيادی به اين جای زيارتی قائل هستند ، در قسمت بالای اين محل زيارتی يعنی در آنسوی دره حوضی وجود دارد که آب آن به صورت چشمه از زير کوه تامين می شود و اهالی اين منطقه اعتقادشان بر اين است که خليفه کوثر هر روز به اين محل می آيد و در آن حوض وضود می گيرد اين حوض در زمان قديم تامين کننده آب مورد نياز اکثر روستائيان بوده است ولی الان بنا بر پاره ايی از مسائل چنديدن بار اين حوض را کنده اند ولی با همت مردم منطقه هنوز هم باقی است ، در قسمت بالاتر از اين حوض تخته سنگی که حدود 10 الی 15 متر ارتفاع دارد موجود هست و به اعتقاد بعضی از مردم منطقه اين همان تخته سنگی است که سيميتقو13 از نفر از همراهان خود را از آنجا به پائين انداخت .
در چندين متر آن طرفتر از اين تخته سنگ غاری وجود دارد که اين غار به زير زمين فرو می رود اين غار در ميان اهالی اين منطقه به ((اشگوداکرا)) معروف می باشد پايان اين غار معلوم نيست چون درون آن تاريک و مانند پرتگاه می باشد و حدود 4 الی 5 متر در دهانه آن تکه های استخوان از جمله ستون فقرات انسان به چشم می خورد و به علت تاريکی و صعب العبور بودن آن رفتن به درون آن خيلی خيلی مشکل می باشد .
در قسمت جنوب شرقی اين قلعه تعداد زيادی آثار به چشم می خورد تمامی آثار اين منطقه به صورت مخروبه به چشم می خورند . از جمله آثار مخروبه يک اتاق وجود دارد که سقف آن به صورت طاقی می باشد که ساخت طاق آن با تخته سنگهاي کوچک انجام و ساخته شده است ، در بغل دستی همين اتاق تعداد زيادی آثار به چشم می خورد تمامی آثار اين منطقه به صورت مخروبه به چشم می خورند . از جمله آثار مخروبه يک اتاق وجود دارد که سقف آن به صورت طاقی می باشد که ساخت طاق آن با تخته سنگهای کوچک انجام و ساخته شده است ، در بغل دستی همين اتاق تعداد زيادی آثار موجود می باشد از جمله اتاق ديگری وجود دارد که بنا به گفته اهالی انجا مسجد بوده است که درب آن به صورت سنگ نوشته موجود است و ديوار اطراف ان هم به صورت مخروبه باقی مانده است .
در چند قدم بالاتر از اين آثار مخروبه دو تخته سنگ بزرگ مشاهده می شود که روی يکی از آنها شکل صليب شکسته يا به عبارت ديگر علامت ميترائيسم x وجود دارد که اين علامت به شکلهای مختلف روی چندين تخته سنگ ديگر وجود دارد که در خور توجه می باشد . علامت ديگر هم به صورت دايره ای که درون آن به صورت ضربدری مشخص شده است به چشم می خورد .در قسمت شمال شرقی قلعه دو تا پل روی رودخانه وجود دارد که از يکی جز يک دهانه مخروبه چيزی از آن باقی نمانده است که در زمان سيميتقو اسبها از روی آن پل عبور و مرور می کردند ، ولی پل ديگری که در نوع خود کم نظير می باشد شبيه يک گهواره است اين پل بر دو پايه استوار است که يک پايه در اين سوی رودخانه و پايه ديگر در آنسوی ديگر رودخانه قرار دارد که به وسيله يک طناب فلزی به همديگر متصل هستند برای عبور و مرور از روی رودخانه يک جعبه کوچک که حدود 2 الی 3 نفر جای می گيرد بر روی اين طناب مستقر است که بعد از سوار شدن با دست طناب را می کشند و اين جعبه که بر روی قرقره ايی قرار گرفته است به راحتی حرکت می کند و از اين سو به انسو و از آنسو به اين سو مسافر جا به جا می کند و لی بعد از پيروزی انقلاب پلی ساخته شده است که اين پل گهواره ايی غير قابل استفاده شده است .
در قمست شمالی يعنی در آنسوی رودخانه در بالای کوه گودالی وجود دارد که اين گودال در زمان سيميتقومحلی بوده است که افراد اسير شده در جنگ را در آنجا نگهداری می کردند در درون اين گودال آثار پوسيده استخوان انسانها هنوز هم به چشم می خورد .
اکنون نظری درباره خود اين قلعه به صورت يک اثر طبيعی بوده و شمال و جنوب آن به صورت سنگهای صاف که بالا رفتن از آنها غير ممکن می باشد قسمت غربی و شرقی آن به صورت بريده بريده که قسمت غربی باز هم صعب العبور می باشد که بالا رفتن از آن غير ممکن است ولی در قسمت شرقی يا بع عبارت ديگر جلو قلعه باريکه ايی وجود دارد که از اين باريکه بالا رفتن آن هم به صورت خيلی خيلی مشکل امکانپذير است يعنی در زمستان بالا رفتن از ديواره اين قلعه به اين صورت بينهايت شکل است البته در دامنه اين قلعه يعنی از ته دره تا نزديکيهای تخته سنگ های قلعه راهی وجود دارد که آن هم از سنگ پر شده است .تا نزديکيهای تخته سنگ امکان سواره فتن وجود دارد ولی از آن به بعد سواره رفتن غير ممکن
می باشد .
در بالای قلعه هيچ اثری به جز ديوارهای مخروبه چيزی باقی نمانده است در بالا و گوشه بعضی از تخته سنگها آثاری از ديوارهای بناها موجود است که آثار اين ديوارها در بالای تخته سنگها به صورت نيمدايره و در بعضی از جاها به صورت گوشه ايی به چشم می خورند .
در ميان اين قلعه گودالی وجود دارد که به نظر می رسد جای انبار مهمات بوده باشد در حدود چند قدم بالاتر از اين گودال روی يک تخته سنگ ناودانی تراشيده شده است که معلوم نيست جای ريزش آب بوده است يا چيز ديگر ، حدود چند متر بالاتر از آن تخته سنگی وجود دارد که در ميان اين تخته سنگ گودالی حفر شده است که اين گودال به عمق 30 الی 40 سانتی متر می باشد که به نظر می رسد جای خورد کردن گندم يا به عبارت ديگر جای درست کردن بلغور بوده است . در لبه پرتگاهی بعضی از تخته شنگهای معلقی گذاشته شده است که به نظر می رسد موقع حمله انها را به سوی دشمن از بالا به زمين می انداختند ، البته در اين منطقه تمامی سنگهايی که نقش نگار در روی آنها وجود دارد همگی از سنگهای سياه آتشفشانی می باشند به جز سنگهای قبر علی خان و بوسکو که از رنگ زرد می باشند يعنی سنگها از مرمر زردمی باشند .اين قلعه از نظر ظرفيتی جمعيت در حدود 150 الی 180 نفر جای می گرفت البته نسبت به ساخت بناهای بالای قلعه به نظر می رسد که افراد کمی را در خود جای می دهد ولی در بسياری از جاهای بالای قلعه آثار ديوارهای مخروبه به چشم می خورد .


ميناس قالاسی
(قلعه ميناس)
در سر راه سلماس به اورميه (کيلومتر 15 ) در کوهی که نقش کتيبه تصرف آذربايجان توسط ساسانيان ديده می شود بقايای زيادی از دخمه ها و قلعه هاو پله های سنگی ديده می شود . پس از صعود از جبهه شرقی کوه به اولين بقايای
قلعه ای نظامی بر می خوريم . اين قلعه بدين شکل ديده می شود . قلعه تقريباً مستطيل شکل است به طول 40 متر و عرض 5 – 3 متر که مشرف بر دشت سلماس است و درياچه اورميه نيز از آن بخوبی ديده می شود . بدين ترتيب می توان حدس زد اين قلعه جبهه لکستان سلماس را کنترل نموده است . از ديگر سو زينجير قالا نيز در همسايگی اين قلعه قرار دارد و می تواند بين دو قلعه ارتباطی ديده شود . شکل (1)
سازندگان اين قلعه تقريباً مستطيل شکل که می تواند همان اوراتوئيان باشند از موقعيت جغرافيايی کوه حد اکثر استفاده را کرده اند بدين ترتيب که ارتباط با اين قلعه از طريق دو دره تقريباً تنگ و باريک امکان پذير است که آنهم با ايجاد اطاقهايی مستحکم که می تواند اطاق دروازه بانها يا محافظان ورودی قلعه باشد بطور کامل مسدود شده است . بقايای اين اطاق در ظلع جنوبی با ديوارهای سفيد کاری شده با مصالح مخصوص هنوز ديده می شود . اعتقاد يکی از کوهنوردان دراين کوه حد اقل 15 اطاق با اين مصالح وجود ارد .
از جالب ترين موضوعات قابل بررسی اين قلعه وجود قلعه محافظ با ديوارهای سنگی می باشد که در برابر صعود مهاجمين از ضلع شمالی مانع بسيار خوبی می باشد . شکل (2) . جالب اينکه در انتهای جنوبی اين قلعه که مشرف بر قله کوه است سنگها به جهت پلکان تراشيده شده و جهت تسلط بر اطراف تا قله کوه ديده می شود . به نظر می رسد سربازان اين قلعه باستانی اوراتويی جهت کنترل حريم قالا و راه باريکی که بين کوه زينجير قالا و اين قلعه موجود است از طريق اين پله ها به کوه صعود می کردند و در صورت وجود هر گونه سرباز مهاجمی که می خواست از اين باريکه به دشت سلماس نفوذ کند به سربازان داخل قلعه اطلاع می داد .
آثار سفالين اين قلعه به شکل سفالهايی با رنگ سفيد و با نقوش موجی شکل و MW می باشد که عمدتاً در زينجير قالا ديده شده است .
در ادامه حرکت به غرب مسير اين کوه در در ه های نسبتاً بزرگ اطاقی در داخل سنگ ديده می شود که شباهت بسيار به اطاق قارنی ياريق و ساير اطاق های سنگی منطقه سلماس دارد . طول اين اطاق تقريباً 3 متر ، عرض 2 متر و ارتفاع تقريباً 2 متر می باشد . شکل (3) مشابه اين اطاق در ضلع جنوبی همين کوه ديده می شود که شخصی به خم کردن سر می تواند داخل اين اطاقک شود .
در ادامه مسير حرکت به طرف غرب و سپس انحراف به جنوب بقايای نسبتاً زيبايی از يک قلعه عظيم باستانی ديده می شود . زيبايی اين قلعه از آن جهت است که ديواری به طول 3 متر از قلعه با ملاتی مخصوص هنوز هم ديده می شود . طول اين قلعه قابل توجه است و به راحتی می تواند به 100 متر هم برسد . بقايای قراول خانه هايی مشرف به دشت سلماس و هم چنين باريکه ای که به زينجير قالا مشرف است ديده می شود .
سفالهاي اين منطقه علاوه بر شباهت با سفالهای زينجير قالا کمی لعاب دار است و گويای آن است که در اوايل اسلام و حتی بعد از آن شايد در قيام بابک مورد استفاده قرار می گرفت .

بردوک Bərduk قالاسي
بر اساس کتيبه ها و نوشته های موجود قدمت اين قلعه به زمان صفويه بر می گردد . ضمناً نوع معماری و آثار شکسته های سفالينه که در سطوح مختلف اين مکان ويا از کف مسجد دو گانه که پی گردی وآورا برداری شده بدست آمده اين موضوع را ثابت می کند . ولی نوشته ای در محوطه داخلی قلعه که بر روی قطعه صخره سنگی حک شده و از سلطان ماد بن سلطان سليم خان عثمانی نام برده شده و گويای اين است که اين قلعه مدتها دراختيار عثمانيها بوده است .
اين قلعه در منطقه صومای ، جنوب سلماس در 6 کيلومتری روستايی به نام بردوک برارتفاعات سنگی و رسوبی کوههای سلطانی کتول داغ قرار گرفته است . ارتفاع اين کوهها از سطح دريا 2400 تا 2000 متر می باشد . فاصله اين محل تا مرز فعلی ترکيه 15 کيلو متر می باشد . دره ای که قلعه بردامنه شمالی آن ساخته شده است از مرز ترکيه شروع و تا روستای بردوک ادامه دارد . آب اين دره بر رودخانه نازلو چای اورميه می ريزد . قلعه و مجموعه آن بر دامنه مثلثی شکل که راس آن را به شمال نهاده کليه استحکامات و
ديواره ها از سنگهای لاشه و قلوه سنگهای اطراف ساخته شده . همچون قلعه قارنی ياريخ سلماس تمام راههای نفوذ به قلعه با ديوار ه هايی بسته شده است .
در مرتفع ترين نقطه ممکن يک برج ديده بانی با روزنه هيایی جهت ديده باین ساخته شده است . خود قلعه در پای اين برج ساخت شده است . دروازهان از سه قطعه سنگ سياه آذری تراشيده شده و يک پارچه تشکيل شده است .
در کتيبه ای که در سالهای 1370 به سرقت رفت نام تقی سلطان بن نظر بيگ بن غازی بيگ و سنه 1078 قمری ديده می شود در داخل قلعه تعداد زيادی واحدهای ديگ آب انبار وجود دارد . در بخش مرکزی و منتهی اليه شرق اين پهنه دو باب مسجد نزديک به هم قرا گرفته است : 1 – مسجد عادل خان (گنبد دار) 5/8 *5/8 و ارتفاع سقف 5/3 متر .
2 – مسجد حسن خان (ستون دار) – به فاصله 2 متر از مسجد عادل خان در سطح شيب دار حدود 10 متر مربع است 55/12 *9/14 . ضخامت ديوارها به 40/1 متر می رسد .

 
At 9:53 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

İsveç deki Azerbaycanlılar
29.04.2004
Tohid Melikzade
tohidmelikzade@yahoo.com


Tarih boyu İsveç ve hatta başka İskandinavya ülkeleri Azerbaycan Türklerinin yurdu olmuştur.Gobustan'da ki bulunan kabartmalar ve şekillerin tayı şimdi İsveç'te de gözükmektedir.Gobustan taşları üzerinde çizilen gemiler vikinglerin gemilerine benzemektedir.bu mesele sebep olmuştur ki son zamanlar dünya alimleri vikinglerin ana yurdunu Azerbaycan olarak bilsinler.Son zamanlar çeşitli arkeoloji kazıntılar ve buluntular sebep oldu alimler Azerbaycan ve Anadolu'nun doğu bölgelerini Türklerin ana yurdu olarak tanımlasınlar . .
yirminci asrın başlanışından itibaren Azerbaycan –İsveç ilişkileri Nobel kardeşlerinin Bakı petrol sanayinde yatırım yatırmaklarıyla yeniden hızlandı .bu ortak ilişkiler sayesinde o zamanlar da İsveç Azerbaycanlıların tanınmış yaşam yerlerinden sayıldı.Güney Azerbaycan da ise İsveçlilerin ordu ve jandarma birimlerinin kurmasında da önemli rolleri olmuştur.
İran'da 1980 lerden itibaren başlanan siyasi çalkantılardan sonra bir çok Azerbaycanlı yurdu terk ederek komşu ülkelere ve oradan da Avrupa ülkelerine gitmek zorunda kaldı.Binlerce Azerbaycanlı da İsveç'e ve başka İskandinav ülkelerine giderek orada yaşamlarını sürdürmeye kara verdiler.muhacir Azerbaycanlıların siyasi ideolojileri genellikle sol akımlı idi.onların dediklerine göre İsveç'te Azerbaycancı oldular. Sovyetler birliği çökünce bir taraftan komünist rejimi ve teorisi çöktü bir taraftan de müstakil Azerbaycan cumhuriyeti ortaya geldi.yıllar boyu komünist ide ası tarafına koşan Azerbaycanlılar bunun ne kadar hayal olduğunu görerek bu defa esil Azerbaycan sistemli düşünce tarzını benimsediler ve kendilerini yıllar boyu aradıkları ama bir türlü bulamadıkları bir düşünce tarzında gördüler(milli Azerbaycan).
Yeni müstakil Azerbaycan devleti kurulduktan sonra güneyli Azerbaycanlılar kuzeye giderek oralardan evlilikler kurdular.bu olay çok faydalı olmuştur.faydalarından birisi yıllar boyu bir birlerini hiç görmeyen Azerbaycanlı aileler bir birler ile tanış olmuş ve tarihi vahitlik mefkuresi bir daha canlanmakta oldu.
Azerbaycanlıların tahminen yüzde 98i güneyden kalanı ise kuzeyli kadınlar ve eğitim için İsveç'e gelmiş Azerbaycanlılardır.
Dediğimiz gibi Azerbaycanlılar 90lardan itibaren umum Fars sistemli mefkureden koparak yeni Azerbaycan mefkuresine katılmışlar.tahminlerimize göre bu rakam İran'dan göçen Azerbaycanlılarının yüzde 60-70 ini teşkil ediyor.orta da kalanların çoğu ya hiçbir milli şuura malik değiller yada çok bir az kısmı yine eski şah devrinde yürütülen Fars şovenim mefkuresine hala sahip dırlar.altını çizmek lazımdır ki bu miktar Azerbaycan milli şuurlu insanlarla orantılı olarak çok çok azdır.
İsveç'teki Azerbaycanlılar bulundukları her şehirde toplanarak bir Azerbaycan derneği yahut cemiyeti kurmuşlar.İsveç devletinin engellemesi hiç söz konusu olmamış tam tersine bu işlere maddi ve manevi destek de veriyor.
İsveç'te 34 Azerbaycan derneği var ki 33 ü bir araya gelerek İsveç'teki Azerbaycanlılar federasiyasini kurmuşlar.bu federasiyanın ömründen 6 yıl geçmektedir ve Azerbaycanlıların aktif ve başarılı olmalarını kat kat artırmıştır. Bu federasiyanın Azerbaycan derneklerinin bir araya gelip de siyasi ve kültürel faaliyetlerde bütün olarak kara vermelerinde çok önemli rolü var .
Biz bu federasiyaya üye olan ve Malmo'da bulunan Azer cemiyetini davetlisi olarak İsveç'e gittik ve ilk görüşümüz de buradan başladı.
İsveç'te ki Azerbaycanlılar kendilerini İsveç düzeniyle adapte ederek modern bir Azerbaycan ailesi kurmuşlar.Bilimsel merkezlerde bilimsel araştırmacı ,tıp doktoru,devlet memuru ,mühendis ve hatta serbest eslekle uğraşmışlar Azerbaycanlılar.Onların çocukları da aynı velileri gibi evlerinde Azerbaycan kültürünün,yemeklerini,Azerbaycan Türkçe"sini yaşatmaya kararlı idiler.Çoğu İsveç'te doğduklarına rağmen Azerbaycan Türkçe'sini aynı babalar ve annelerinin şivesi gibi konuşmaktaydılar.sanki dün İsveç'e gelmişler.nerelisiniz sorusuna hemen "Aerbaycanlıyam" yanıtı geliyordu.İsveç devleti ana dilde eğitim almayı da göz önünden kaçırmamıştır.her 4 Azerbaycanlı çocuk devleti Azerbaycan Türkçe'si öğretmenine sahip olma hakkı var.

Malmo'da ki Azer cemiyetinin bir web saytı da var:
www.azer.se
onlar bu vasıtayla kendi düşüncelerini genel Azerbaycan meseleleri konusunda dünyaya ulaştırmaktadırlar.İran'daki Azerbaycan olayları ,Karabağ meselesi ve İsveç de olan Azerbaycan diyasporasını canlandırmak onların başlıca hedeflerinden sayılır.Ayrıca bu dernekte üye olanlar başka muhacir dernekleriyle de bir "sigara hayır" kampanyası kurmuşlar.Bu kampanaya İsveç de ki Azerbaycanlıların kendi yaşadıkları yerleri için de aktif olduklarını göstermektedir.
Malmo'da ki toplantıyı Araz derneği teşkil etmiştir.iş günü olmasına rağmen kalabalık idi.ben bu oturumda Azerbaycan'ın geçmişten bu güne kadar siyasi tarihini kronolojik olarak açıklamaya çalıştım.Bu konuşmalarda yeni Azerbaycan bakışlı tarihimizi açıklamaya çalışıyordum.Bilindiği gibi İran tarihçiliği ve Rus tarihçiliğinde Azerbaycan tarihi müstakil değil tam tersine bir bölge kimi gösterilir.Dr. Ayrımlı ise dilimizin tarihini açıklayarak yeni Türkoloji teorilerini ileri sürerek kendi çabalarıyla proto Türklerden bulunan kelimeler ve sözleri açıklamaya çalıştı.
Lund şehri Malmoy'a çok yakın idi.Azerbaycanlıların bir kısmı orada da yaşıyordular.yene çeşitli mesleklerde olan Azerbaycanlılar gerek kuzey gerekse de güney Azerbaycan meselelerini takip etmekteydiler.konuşmaların sonunda en yaygın soru Urmiye ve komşu şehirlerde Kürt meselesiydi.Ermenilerin propagandaları da onların gözlerinden uzak kalmıyordu.Daha önce Azerbaycan'ın karabag meselesin ve kaçkınların durumları için aktif rol oynayan İsveç Azerbaycanlıları bu defa da Urmiye komitesi kurarak Azerbaycan'ın bu zengin bölgesini tehlikelerden kurtarmaya çalışıyorlardı.İsveç'te ki Azerbaycanlıların Kara bağ meselesinde ve kaçkınlara yardım konusunda Avrupa şurasının yardımlarını bölgeye sevk ettirmeleri unutulmaz dır.
Malmo seherinin şimalinde yerleşen linşopen de Azerbaycanlılar Farslardan ayrılarak Babek derneği kurmuşlar.Onların çalışmalarıyla dernek büyük salon ,televizyon,bilgisayar Internet sahibi olmuştur.Ne yazık ki bu derneklerin kütüphaneleri zengin değil.tüm kuruluşlardan onların kütüphanelerinin zenginleştirmesinde yardım etmelerini umut ediyoruz
kutsal Azerbaycan kelimesi ve bayrağı da burada göze çarpıyordu.Onlar Azerbaycan radyosunu açmak ve yayına hazırlamak için iki kişi'yi gönüllü olarak devletin açtığı kurslara göndermişler.İsveç devletinin yasalarına göre her bir derneğin radyo dalgalarıyla yayın yapmaya izini var hatta bu iş devlet tarafından desteklenmektedir.Altını çizmeliyiz ki görüştüğümüz 5 İsveç şehrinde Azerbaycan radyosu yayın yapmaktadır.
İsveç'in başkenti Stockholm tam manasıyla bir tarihi şehirdir.yene girdiğimiz her hangi ev de Azerbaycan bayrağı esmekteydi.Azerbaycan kültürü ve İsveç düzeni burada da yansımalarına göstermiştir.Düzenli organizasyonlar belli saatlerde konuşmalar insanı hayret içine bırakıyordu.Burada da en önemli sorulardan birisi Kürt meselesi ve 1918 de Urmiye ve salmas'ta soykırım meselesiydi.onlar ermeni-Kürt meselesini umum Azerbaycan meselesi olarak algılamışlar.gerçekten de ki böyle dır. İsveç Azerbaycanlıları Azerbaycan cumhuriyetinin iç meselelerine karışmamayarak sadece Azerbaycan diyasporası ve Azerbaycan'ın milli meselelerini korumayı üstlenmişler.onlar bu akıllı işte gayet başarılı olmuşlar.onların teşebbüsleriyle Güney Azerbaycan meselesi Avrupa birliği parlamentosunda gündeme gelerek Azerbaycanlıların milli haklarının savunmasında onlara yardımcı olmuşlar.Ayrıca daha önce belirttiğimiz gibi Ermenilerin sözde soy kırım olarak dünyaya bildirdikleri birinci dünya savaşlarında ki olaylar ve Hocalı faciası ve Karabağ sorununu Azerbaycan bakış açısından Avrupa'ya sunmuşlar.
Stokholm'da ki Azerbaycanlıların çabalarıyla yene bir Internet sitesi açılmıştır:
www.Azerbaycan.se
Azerbaycan cemiyetinin teşebbüsüyle bir kaliteli dergi de çıkmaktadır.yaşı yedidir.Bu derginin ismi de Azerbaycan dır.Azerbaycan cemiyetine mensup insanlar Azerbaycan sorunlarını gündeme getirmekle Azerbaycan halkına moral vererek Avrupa devletlerini Azerbaycan meseleleriyle tanış etmeye çalışıyorlar.Azerbaycan'ın özel günleri örnek Babek kalesine yürüyüş ve Hocalı faciasının yıl dönümü münasebetiyle dergilerde geniş yer verilmektedir.
Stockholm şehrinde yine Azerbaycan mevzulu TRİBUN dergisi çıkmaktadır.Bu kaliteli dergi iki Azerbaycan Türkçeci ve Farsça da neşir edilir.Arap alfabesinden istifade etmektedir.Son zamanlar daha geniş kitleye hitap etmek için Internet ortamından da faydalanmaktadır.
Adresi ise bu dur:
www.tribun.com
Tribün başka edebi ve tarihi kitapları da yaymaktadır.
Durna cemiyeti de başka Azerbaycan düşünceli dernekler gibi Azerbaycan milli meseleleri üzerinde çalışmaktadır.Bu derneğin teşebbüsleriyle Stokholm da Azerbaycanlılarla görüş imkanımız oldu.sağlam ve semimi Azerbaycanlılar burada da yine Urmiyeden sorurlar.İran'da ki Türkçe yayın ve eğitimin detaylarını öğrenmeye çalışıyorlar.Durna cemiyetinin de yayın imkanı var.Bu dernek ve tribunun işbirliğinde Sehend adlı şairimizin tüm eserleri yayıldı.bu cemiyetlerin faaliyetleri Azerbaycan tarihinde unutulmayacak dır.
Son gördüğümüz İsveç şehirlerinden Yotebori şehridir.Yine başka şehirler kimi Azerbaycanlılar da bu şehir de aktif olarak dernekler kurmuşlar.yine bir Azerbaycan sesi bu şehrin radyolarında işitilmektedir.Gezdiğimiz tüm şehirlerde kütüphaneler ve üniversitelere de uğradık.Yaygın bir kurala göre İsveç kütüphanelerinde dünyanın tüm dillerinde kitap bulunmaktadır.Azerbaycan Türkçe'sinde gerek Arap gerekse Latin veya kril alfabe de kitap bulunmaktadır.istediğiniz kitap kütüphanede bulunmazsa bir hafta içinde dünyanın neresinde olursa olsun getirttirip okurcuya ödünç verilir.Bu ilginç sistemde araştırmacılar veya öğrenciler hiç de kaynak sıkıntısı çekmezler.
İsveç'te Yotebori ve Malmo şehirlerinin müzelerine de gittik.bizim ihtişamlı eski tarihimiz süresinde onlarınkinde hiçbir göz kamaştırıcı bir şey yok.onların orta çağ da yapılan eşyalarının kalitesi bizim ondan beş yüz evvelki eşyaların kalitesine bedel dır.yakın çağlara yaklaştıkça kalite bizim aleyhimize işlemekte bu ise doğu ve batı dünyasında ki farkları göstermektedir.Bu müzelerde bizim Runik alfabemizden de örnekler vardır.Araştırmacıların dediğine göre bu alfabe eski Türk halkının alfabesidir.
Araştırmacılar İsveç'te eski Türklerin izlerini SAM adlı 20-30 bin kişilik bir gurubun içinde aramaktadırlar.SAMl'ar Eski Türk karakterlerini taşımaktadırlar.Maalesef ki istediğimize rağmen vaktin az olduğuna göre biz bu grup la karşılaşamadık.
İsveç'te ki Azerbaycanlılarla bilim alışverişi amacında yapılan iki haftalık seferimiz gayet iyi ve hatta mükemmel olarak iyi hatırayla sona erdi.Oradaki Azerbaycanlılar belki bizim 20-30 sene sonramızı hala yaşamaktadırlar.Onların değerli tecrübelerini ve Azerbaycan severliklerini herkes örnek almalıdır.
Sanırım (Azerbaycan Türk kültürü+yeni modern sistem) bizim geleceğimizi bu kaoslu dünyada garanti ede bilecek tekçe formül olabilsin.İsveç'te ki Azerbaycanlıların samimiyeti ve sıcaklıklarını unutmayacağım.

 
At 9:21 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

06.07.2003

16.Esrin Türk sultanı Babır xan’ın Türk dünyasına sunduğu
yenielifba sahesinde


Tohid Melikzade

tohidmelikzade@yahoo.com


Türkler islamiyeti qebul etdikden sonra islamiyyetin umum elifbası olan erep elifbası ile tanış olub ilk başda bu elifba o zamanda Türkler arasında işlek durumda olan Uygur elifbasıyla çiyin çiyine işlemiş sonra ereb elifbası sayir elifbaları kenara vurup İslam dünyasının yegane elifbası oldu.alimlerce bu dönüş noqte Elxaniler hakimiyeti zamanında olmuştur.
İslam dininin himayesini qazanan Ereb elifbası ,Türk diline uyarlı deyildir.Türkler bu elifbanı qebul etdikden sonra onun Türkçe yazıda yetersizliğini anlamış ve sorunu çözmek istemişler.belke bu yetersizliklere göreymiş ki 11-12 erirlere dek umum Türk Uygur elifbası türk sultanları saraylarında ,saray yazılarında ve resmi mektublarda istifade olurdu.hetta tarixi qaynaqlara göre Elxanlı sultanları Uygur elifbasında teshil edermiş ve onu ciddiyetle öyrenermişler.
İşare etdik ki Türk bilginleri bu elifbanın yetersizliyinden onu islah etmek hetta istifade den qaldırmaq istemişler.Türkçe’ye uygun olmayan bu elifbayı islah etmeye ilk teşebbus eden alim Mahmut Kaşgar’lı olmuştur.O,Türklerin ereblerden ayrı olan seslerini ayırmaq ve göstermek üçün bir seri elametlerden istifade etmişdir.bu islah işleri 16. esire qeder devam etmişdir .
16.esrin Türk sultanlarından ve alimlerinden Babırxan türkçeni yazmaq üçün yeni elifba icad edenlerin ilkinden sayılmaqdadır.ayrıca onun yazdığı xatiratı Babırname o zamanın klasik nesir orneklerinden sayılır.
Babır xanın icad etdiği elifbaya o zamanlar “Babır” elifbası deyilirdi ve onuçetin yazılan elifba sifetile qeyd etmişler. (nafayeselmuasir ve kami qezvini).
Babırxan islm dininin yadımını qazanmaq üçün müselmanların muqeddes kitabı Quran’ı 932-937.illerde bu elifba ile yazdırıp onun bir nusxesini Mekke şeherine gönderdi.ama na yazıq ki bu elifbanın ömürü az oldu ve Bedayuninin yazdığına göre 1004 H(1584)lere qeder yaşayamadı ve aradan xaric oldu.
Babır xanın icad etdiği elifba ile yazılan Quran xorasanda Meşhed şeherinde hele de qorunmaqdadır.bu quranı Türk sultanı sultan hüseyn sefevi (sfevi hokumdarlarının son şahı)1119. Hicri ilinde İmam Rıza dergahına hediye etmiştir.
Babır elifbasının menşeyi heqqinde ferqli düşünceler var:onu Hindistan menşeli,ereb elifbasının nesx şivesi ve hetta orxun-yenisey elifbasından bilenler vardır.bu xet yazı etibarile Türklerin orxun-yeni sey elifbalarına çox benzeyir.

 
At 11:32 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

1813 den 1940-45 olaylarindan önce
Azerbaycan Türklerinin durumu

Tohid Melikzade
tohidmelikzade@yahoo.com
14.12.2003-Ankara

1813 ve 1828 anlaşmalılarına göre kuzey Azerbaycan Rusya’ya ilhak edilip ve o zamandan beri Tebriz Ve Güney Azerbaycan kaçar devletinin dikkat merkezine girdi.daha doğrusu Tebriz kaçar devletinin ikinci şehri ve hatta özerk bölge ve imparatorluğun kalbi durumuna çevrildi.kaçarlar veliahtlarının memleketi yönetmekte staj merkezine çevrilen Tebriz şehri kaçar zamanı mamalık i mahruseye İran’ın batı dünya,İstanbul ve Avrupa’nın kapısı olmuştur.Tahran sarayına gelmek isteyen yabancı sefirler önce Tebriz deki valihaht sarayını ziyaret etmek zorunda kalmışlar.bu ise Tebriz’in tahran yolu üstünde olmasından değil tam tersine veliaht ve gelecek şahın Azerbaycan hökmranı olduğundan dolayı gerçekleşmekteydi.
Azerbaycan sever veliaht Abbas Mirza’nın tüm fikir o zikri Azerbaycan’ı Ortadoğu bölgesinde daha farklı bir stat sular kazandırılmakta olmuştur.nitekim bildiğiniz gibi o,Azerbaycan ordusundan başlayıp da Azerbaycan’ın iktisadi,sosyal,kültürel reformlara getirip sonlandırmaya çalıştı.Onun çabalarıyla Tebriz’deki saray da olan Azerbaycan Türkleri tüm ülke çapında kadrolaşmaya başlayıp ucu bucu bilinmeyen İran’da ki şehirler ve kasabaların hakimleri ,valileri Azerbaycan Türklerinden olmuştur.Abbas Mirza’nın Tebriz’de kurduğu ikinci saray sistemi ,memleketin vazgeçilmeyen kurallarından olmuş ve 1925 senesine kadar bu gelenek devam etti.bu gelenek imparatorlukta olan Türklerin lehine çalışmaktaydı.Azerbaycan da yetişmiş veliaht Şahın ölüm haberini alır almaz Tebriz’den tahrana gidip memleketin önemli ihtiyarını ele alırdı.Bu ise doğal olarak veliahtla Azerbaycan sarayında olan Türklerin Tahrana gedip de memleketin önemli kurumlarında olmaları demek idi.İrevan’ın Bayat Türklerinden olan hacı mirza Ağası ,Halaç Türklerinden olan kaim makam Ferahani,yene aynı Bölge den olan Mirza Mehemmet tağı han Emir kebir gibi büyük Türk devlet hadimleri ve vezirleri Türk hakimiyeti ve Azerbaycan’ın egemenliğini İran’da yürütmekte olanların bir kısmını saymak mümkün.O zamanda hakimiyetin tam anlamıyla yürüten Türkler ,İran’da beklenilmeyen bir olaya girmekteydiler. Bu olaylar tüm Bölge ülkeleri,Rusya,Osmanlıdaki gibi İran’da da meşrutiyet ve reform olayların gerçekleşmesiydi.
1905 deki sonuçlanan Rusya olayları 1917 de Bolşevik,1908 de sonuçlanan Osmanlı meşrutiyet inkılabı 1923 de Türkiye cumhuriyetine ve 1905 deki İran’da meşrutiyet inkılabı Türklerin hakimiyeti altında olan mamelek-i- mahruseye İran,Fars hakimiyeti altında olan merkezsel İran’a döndü.
Bu acı olaylara Türkler hiç bilmeden ve tamamıyla öngörüsüz girdiler,eleki Tahrandaki şahı tahttan indirmekle Türk hakimiyetine son vermek isteyen milliyetçi Farslara bizim babalarımız şartsız destek verdiler.
1910 dan itibaren Azerbaycan Rusların işkalına geçince ,meşrutiyet harekatında devamlı göz önünde olan ister kalemle isterse de silahla savaşanlar ülkeyi terk etmek zorunda kaldılar.Yüzlerce Azerbaycanlı İstanbul’a oradan da yavaş yavaş Avrupa’ya sızmaya başladılar.çoğusu demokrat düşüncesinde olan insanlar Almanya’da toplaşıp birinci dünya savaşı başlayınca Rusya İngiltere aleyhine olan Alman ve Osmanlı tarafını tuttular..Onlar Almaniyayı örnek alarak İran’da yeni sistem kurmayı ön gördüler.düşüncelerini ise Kave adlı dergide yayımlamaya başladılar.Kave bilindiği gibi Fars efsanelerinde zahhak zulmü aleyhine kalkan şahıstır.Demokrat partisinin iç kolu ise Tahranda aktifleşip İran-e-no dergisini yaymaya başladılar.
Demokrat partililerin esas amacı çarlık Rus ve ingilterenin elinden Iranı kurtarıp da yeni,gelişmiş,ve sosyal ve hatta merkeze bağlı İran devleti kurmak idi.Demokrat partisi içinde de parti aktifleri ikiye bölünmüşler:
1-Fars sistemli İran devleti kurmak.bunların başçılarından Tebrizli Kesrevi,kazımzade İranşehr,Afşar’‎ı saymak mümkün
2- Türk sistemli Iranı korumak.bunaların başçılarını M.E.Resulzade,Hiyabani ve Taği Rafet’ı saymak mümkün.
Göründüğü gibi bu iki fırkanın başçıları Azerbaycanlı Türkler olmuşlar ve ne yazık ki dünya şartları yeni İran oluşumunda tamamıyla Türklerin aleyhindeydi.Türkiye de istiklal savaşı başlarken İran’da sessiz,sedasız Fars şovenizmi gelmekte ve teşkilatlanmaktaydı.Bu esna de Resulzade’ni Baku şehrinde Azerbaycan milli şurasının sadrı olarak Azerbaycan cumhuriyetini dünyaya ilan etmekte görmekteyiz.
1920 de ise Hiyabani’ni Tebriz de Azadistan devletini kurmaktaydı.O Farsların kadrolaşması aleyhine en ağır Felsefi ve siyasi düşüncelerini Türkçe ifade ederdi.ne yazık ki bu son çabalar muayyen sebeplerden dolayı ağır saldırılara maruz kalarak yenildi ive 1925 de çok çekiş bekişden sonra Mazenderanlı Rıza han Fars milliyetçilerinin temsilcisi olarak İran tahtına çıktı.
İlginç nokta şu ki ,Rıza han Türk olmamasına rağmen Türkçe’yi iyi bilen adam idi ve söylentilere göre onun tayfası şah Abbas zamanında zamanında Mazenderan’a giden Kızılbaşlardan idi.Onun eşi de Türk tayfası Ayrımlardan idi,dolaysıyla son İran şahı Mehemmet Rıza şah’ın da anası Türk idi.yene ilginç nokta şu ki son Pehlevi şahın eşi Fereh Diba da Tebrizli Türk idi.ama şunu bilmek lazım ki,İran’da Fars sistemi öyle kurulmuştur ki dünyanın her hangi bir milleti yada etniği girerse girsin Fars sistemli düşünmekten başka çaresi kalmamalıdır.
Bu olaylar Hem Kuzey Azerbaycan hem de Türkiye’de de yansımıştır.Molla nasreddin dergisini 2 ocak 1926 sinde Fars milliyetçilerinin laflarını şöyle getirmektedir:Biz Ahmet şahı ondan ötürü tahttan yendirmedik ki şahlığı biz dost tutmuyoruz,hayır,ondan ötürü indirdik ki Kaçarlar Türk neslindendirler.Türkiye’de de Türk ocaklarında bu konuyla ilgili konuşmalar yapılıp Türkler aleyhinde şekillenen bu yeni sistem protesto edildi.Bir şah bir memleket ve bir dil(Farsça) ana tez ile hükümeti Rıza han’a teslim eden Demokrat partisi burukratları Rıza şah’a memleketi nasıl yönlendirmekte de yardımcı oluyordular.1925de Azeri teorisi çıktı güya ki Türklerin dili Türkçe değilmiş ve Farsça’dan ayrılmış bir lehçe idi.yıllar boyu bu Azeri sistemli düşünce halkımızın beynine aşılandı.Azerbaycan kültür müdürlüğüne meşhur Fars milliyetçisidir.Möhsini getirildi.okullarda Türkçe konuşanlara ceza kestirildi.komünistlerin başkanı meşhur 53 kişinin lideri dr.Arani Azerbaycan’da Fars dilinin yayılmasına devlete önerilerde bulunup Türklerle Farsların yer değişmesini önerdi.1925 den 1940a kadar yaklaşık 15 sene Azerbaycanlılar resmen en ağır kültürel ve siyasi baskılara maruz kaldılar,Türkçe tiyatrolar yasaklandı Azerbaycan musikisi tatil oldu.Fars bürokratlar yavaş yavaş baş kaldırmaya başladılar.İkinci dünya savaşı başlarken Rus ve İngiliz ordusu İran’a girip Rıza şah istifa etmek zorunda kaldı.Memleket ise derin bir nefes aldı .Tahranda,Tebriz’de ve Azerbaycan’ın dörd bucağında Azerbaycan kültür ve sanat ve varlığını koruyan encümenler ve dernekler açıldı.Bu faaliyetler komünistlerin işine girmesiyle özellikle Sovyetlerin Azerbaycan işinin ele almasıyla farklı boyutlar kazandı ve Azerbaycan olaylarla birlikte Dünya politik sahnesine taşınıp dünyada soğuk savaş denilen olay başladı.

 
At 9:47 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

31.08.2004

Azerbaycan’da Kurgan medeniyeti
Dünden bugüne kadar

Tohid Melikzade Sarkhan Aliyev

Eski Türkler kendi ölülerini “ kurgan “ adlı neheng kabirlerde gömerlerdi. Kurganlar tepe gibi yapılmış büyük kabirler olmuştur. Kurgan sözü ise “ tepe kimi kabir “ manasına gelmektedir. Bu terimin başka bir varyantı ise Azerbaycan eyaletinin Zencan kentinde hala kullanılmaktadır. Bu vilayette yaşayan Türkler gömmeye “ korlamak “ denilir.Bizce Kurgan sözü ile “ korlamak “ kelimesi aynı köktendirler . Şimdilik Arkeoloji kazıntılar Azerbaycan’da bu eski geleneğin sürekliliğin açıkça göstermektedir. 1930lerde İran’ın Huzistan adlı eyaletinde eski Elam Proto Türklerin yaşadığı Behbahan kentinde bir baraj inşası esnasında büyük bir mezarlıklar bulundu .Mezarın içinde metal aletler , kap- kacaklar ve mezar sahibinin ölüm sonrası dünyada kullanabileceği eşyalar bulundu. 1982lerde arkeoloji kazıntılar aynı bölgede devam ederken , Türk medeniyetinin ayrılmaz parçası olan , kurgan medeniyeti ile ilgili yeni buluntular bulundu. Bu bölgede araştırmalar hala da devam etmektedir .
Azerbaycan’da Kurgan medeniyeti milattan önce 3-4. asırlardan başlamıştır. Bu devirlerde Azerbaycan’da Proto Türkler yaşamaktaydılar. Azerbaycan efsanelerine göre “ kurgan “ medeniyeti “Oğuz Hakan”la ilgilidir. Oğuz hakan bir çok ülkeyi fetih ettikten sonra yüksek tepeler yapmayı emredermiş . Burhani Gatı-i adlı kitabın yazarı Tebrizli Muhammed Hüseyin Halef’in yazdığına göre Azerbaycan adı bu yüksek tepelerden gelmektedir. Çünkü eski Türkçe’de “Azer” sözü yüksek yer demektir. Biz bu sözü aynı anlamda Divanı Luğatu t Türk kitabında da görüyoruz. . Bir diğer ilginç nokta da şudur ki hala Ukrayna’da bulunan eski Türk kurganlarına ‘Oğuz’ denilmektedir .Birçok Azerbaycan bölgelerinde ise bu tarz kurganlara “Oğuz Kabirleri” denilir .
Tarihçi Herodot kendi kitabında Türk medeniyeti ile ilgili birçok bilgi vermiştir. O , kurganları böyle anlatıyor : Hakanların kabirleri dörtgen ve çok büyük kazılardır… bu özel mezarlar Hakanlar için yapılmış özel mezarlıklarda yapılır. Onlar ölünü kabre koyup , dört köşesine uzun süngüler takarlar. Üzerine ise büyük tahta parçaları koyarlar. Kabirlerin içine ise birçok hizmetçiyi öldürüp bırakırlar. Sonra ise kabrin üzerine toprak dökerler. Her dönemin Türkleri kendi hakanının kabrinin yüksek olması için çalışırlar . Biz bu yüksek kurganları Mısırda yapılmış olan piramitlerle karşılaştırabiliriz.
Yakın çağlara geldikçe Türklerin Kurgan medeniyeti daha detaylı şekilde incelenmiştir. Örnek olarak Oğuz Türkleri ölünü odaya benzer bir mezara koyup eline ağaçtan yapılmış bardak verirlermiş. Bardağın içine ise kımız , ölünün ön tarafına daha büyük bir tabuta ise içki koyarmışlar. Biz aynı geleneğe doğu Türkistan’da bulunan Balballarda da rastlayabiliyoruz.
Dörtgen biçimli kurganlar daha sonra Türklerin obalarına benzer kubbe şekline dönüşüyor. Çağdaş Türkmenler buna benzer kubbelere “yozika” derler . Plit Noa’ya göre Peçenekler ölülerini ağaçtan yapılmış tabuta koyarak ölünün yüzünü batı tarafa çevirirmişler. Sonra kabrin üzerine ufak bir tepe yaparmışlar.
Başka bir geleneğe göre Türkler kabirlerin üstüne Balbal denilen taştan yapılmış heykel koyarmışlar. Bu heykellerin sayı şahsın hayatta iken öldürdüğü düşman sayını gösteriyordu. Balbal koyma geleneğine Gök Türklerde de rastlanılmaktadır. Huart’a göre bu balballar ölenlerin ruhunu geçici olarak yaşamda olan insanların arasında kaldığı inancından kaynaklanmaktadır. Yine Huart’a göre balbal koyma geleneği Kıpçak Türklerinde de 13. asra kadar devam etmiştir.Kıpçaklarda balbalların yüzü gün doğan tarafa koyulurdu . Rus kaynaklarında Balballara “kamnaya baba” denir , bu ifade “taş olmuş ecdat” anlamına gelmektedir. Balbalların konduğu yer Türklerin tapınak yeri sayılıyordu.
12. asır Azerbaycan Şairi Genceli Nizami Azerbaycan Kıpçaklarının balballar önünden geçerken saygı gösterdiklerini açıkça yazıyor : “geçenler saygı göstermek için atlı olursa bir ok , çoban olursa bir koyun bırakıp geçerler” . Bu geleneklere Şamanizm’e inanan Tukiyular’da da rastlanmaktadır. Oğuz Türkleri de yuğ (yas) merasimi için kurban edilen atın başını ayaklarını bir de gönünü (derisini) uzun ağaçlara takıp kurgan üstüne koyarlarmış. Ancak Peçenekler bunları kabrin üstüne değil ölenle birlikte gömerler. Bazı seyyahların yazdıklarına göre Türkler kabirlerin üstüne direklere geçirilmiş gön bırakırlar. William adlı seyyah Kara deniz yakınlarındaki ovalarda bir kabir üstüne asılmış 11 at gönü olduğunu kaydetmiştir . Balbal geleneği Azerbaycan’da insan heykeli şeklinde değil yiğitlik anlamı taşıyan aslan ve koç heykeline dönmüştür. Bazen de mezar taşları üzerine ölen insanın mesleği ile ilgili resimler kazılır. Eski aşıklarımızın mezar taşları üzerinde onların şekli ile kazınmış saz resmi görünmektedir. Biz bu mezar taşlarına Salmas , Urmiye ve Karabağ bölgesinde rastlayabiliriz. Şu anda Iran Türkmenlerinin Gelidağ ve Nakhurli(Nahırlı) mezarlıklarında bulunan mezarların üzerinde ağaçtan yontulmuş kuş kanadına rastlamak mümkündür. Halid Nebi kabristanlıklarında taştan yontulmuş iki buçuk metreden fazla sütunlar bulunmaktadır.
Bu gibi sütunlara Azerbaycan’ın Tebriz (Piri Şirvan), Tufargan (Badamyar mezarlığında) , Urmiye (Bent köyünde) ve Şeki (Yukarı Baş eski mezarlığında) şehirlerinde rastlanılmaktadır.
Urmiye’nin Bent köyünde Osmanlı şehitlerinin bir kabristanlığı bulunmaktadır . Azerbaycan halkı 1918 de Ermeniler tarafından halkımızı soykırımdan kurtarmak için bölgeye gelip de Azerbaycan yolunda şehit olmuş Osmanlı askerlerinin mezarı üzerine 2 metre yüksekliğinde taşlar dikmişler. Demek ki unutulmaz kurgan geleneğimiz 20. asırların başlarına kadar halkımızın içinde yaşam mücadelesi vermekteydi

 
At 11:10 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

I . Azerbaycan cumhuriyeti (1918-1920 )

Ve
İran ( Fars ) basını
22.10.2004
salmas

Tohid Melikzade
tohidmelikzade@yahoo.com


I . dünya savaşının sonlarına doğru , Rus ihtilalı baş verince çarlık rejimi çökmeye uğradı .Bu çöküş Rusya sömürgesinde olan halkları derinden sevindirdi. Azerbaycan Türkleri de bu halkların birisiydi.
XX. asrın başlarından itibaren Azerbaycan’da gizlice kurulan Musavat fırkası Azerbaycanın geleceğinde rol oynayan en temeli partilerden biri sayılmaktaydı . Musavat’ın lideri Mehmet Emin Resulzade ise genç olmasına rağmen siyassette kabiliyetli insan olarak tanınmıştır. Gerek Kaçar dönemi İran’da gerekse de Osmanlı da faaliyetlerde bulunan Resul zade , bu ülkelerde edindiği tecrübelerden dolayı Azerbaycan’ın Ruslardan kurtulması için müstakillik mefkuresini faaliyetinin temelinde alan insanların başındaydı . Onun meclis başkanlığı döneminde 28 Mayıs 1918 de Azerbaycan cumhuriyeti sadece Araz nehrinin kuzeyinde bulunan Azerbaycan topraklarında kuruldu. Tebriz merkezli Güney kısmı ise İran’da kaldı.
Azerbaycan devleti kuruluş arifesinde ve kurulduktan sonra menfaatleri ile zıt olan İran ve Rusya tarafından eleştirilse de İttihat ve Terakki yönetiminde bulunan Osmanlı develeti tarafından tam güçle desteklendi.
Azerbaycan devleti ilanı zamanında İran’da 1905 den itibaren başlanan Meşrutiyet olaylarından dolayı Kaçar hakimiyeti ve dolayısıyla Türk iktidarı yıpranmaya başlamış ve yeni Fars sistemli , merkezsel bir İran ortaya çıkmaktaydı. Bu merkezsel devletin esas alacağı sistem sözde İslam’dan önceki Sasani devleti gelenekleri ve esas itibariyle Zertoştilik dini ve mefkuresini benimseme olmuştur. Bu sistemin teorisiyenleri geçmişte bölgede bulunan İslam’dan önce ve sonraki devletleri yeni Kurulan Fars sistemli İran olarak göstermeye gayret ediyor ve göstereceklerdi. Anlaşılmaktadır ki onların sahip olduğu ve iddia ettikleri arazi Çından Anadolu’ya kadar ve Kuzeyden ise Hazar denizini kuzey bölgelerine kadar araziyi kapsamaktadır. Bu teorisiyenlerin iddiasına göre Türkler ve Moğollar sonralar İran coğrafyasına girip ve Fars kimliği ve İran medeniyetini yıpratmaya çalışmışlar. Bu iddialara göre anti Türklük her bir vatansever İranlının görevi sayılıyordu. Bu yeni kurulan sistemin ana hatlarıyla zıt olan Azerbaycan devlet ve mefkuresi şimdiden açık ve nettir. Anlatmaya gerek yok ki Azerbaycan devleti kurulduktan sonra yeni Fars sistemli İran teorisiyenleri o zamanki İran’da yayınlanan basınla bu devletin varlığını eleştirip toprak iddialarında dahi bulundular. Biz bu meseleye sonraki bölümlerde değineceğiz.

İkiye bölündükten sonra Azerbaycan tarihi ve durumu

Bilindiği gibi 1813 ve 1828 antlaşmalarına göre Demir kapıdan başlanıp da Zencan ve Hemedan şehirlerine kadar uzana Azerbaycan ikiye bölündü. Bu antlaşmalara göre Azerbaycan’ın kuzey kısmı Rusya’ya verilir. Güney kısmı ise kaçar devletinin bünyesinde öncül rolünü koruyarak kalır.
Ruslar bu yeni elde ettiği araziyi kendi sistemlerinde bütünleştirmek amacıyla Araz nehrinin kuzeyinin umum Azerbaycan adın “ Azerbaycan’ı “ortadan kaldırmak amacıyla Kafkas terimini kullandılar. Bu siyaset doğrultusunda 1813 lerden itibaren Azerbaycan kelimesi siyasi olarak sadece Azerbaycan'ın güney kısmına denildi. Bu gayri meşru geleneğe rağmen kuzeydeki Azerbaycan aydınları fırsat buldukça Ana vatanlarını Azerbaycan ve dillerini Tatarca değil Türkçe derdiler. S. M .Ganizadenin 1890. yılda yayımladığı “ İstılahı Azerbaycan “ dediklerimize örnek göstere biliriz.
Azerbaycan bölündüğü zaman kaçar Türkleri bölgeye hakim idiler. Daha doğrusu Azerbaycan Türkleri kaçar devletini idare etmekteydiler. Azerbaycan o zanmanlar bir çok özelliklere sahip idi.Azerbaycan bu ülkenin iç ve dış ticaret kapısı olarak tüm ülkenin siyasi ve kültürel bazında olan giriş kapısıydı. Bu sebeplerden dolayı 1850lerden itibaren Azerbaycan’a İran’ın başı olarak ifade edildi.
Azerbaycan ve Tebriz ikinci kaçar kralı Fetelişah zamanından beri veliahtların ülkeyi idare etmek becerisini artmak için gelecek sarayın staj merkezi olmuştur. Bu hususta E. Brown şöyle yazıyor :
Azerbaycan Rusya ve Osmanlıya komşu olduğundan önemli bir bölge. kaçarlar bu bölgenin Türk bölgesi olduğundan dolayı Osmanlı veya Kafkaslarla birleşmesinden hep endişeli. Kaçarlar veliahtlarını oraya göndermekle Azerbaycanlılara ne kadar önem verdiklerini göstermek istiyorlar.
Abbas mirza ve Azerbaycan

Fetelişahın oğlu ve veliahdı Abbas mirza Azerbaycan valisiydi. O , Azerbaycan'ın ilerlemesine hep çalışıyordu. Onun çabalarıyla yeni medeniyeti elde etmek için ilk defe yurt dışına mühendislik ve harbi bilimleri için öğrenciler gönderildi. Ruslar karşısında Azerbaycan‘in yeni ve modern ordusunu kurdu ve onların eğitmesi için de Avrupa ülkelerinden uzman getirttirdi.
Abbas mirza cidden Azerbaycan’ı kalkındırmak niyetindeydi. Ne yazık ki ecel ona fırsat vermedi ve babası ölmeden veliaht ölür. Bu nedenle onun oğlu Mehemmet Mirza yeni veliaht seçilerek Tebriz’e gelmek istedi. Bir yıl sonra Kral ölünce Mehemmet 'Mirza Mehemmet şah' adıyla kaçar tahtına sahip olur. Yeni kaçar sistemi çok iyi çalışıyordu. şah ölünce yeni kralla birlikte Azerbaycanlı devlet adamları başkent Tahrana geliyordular. Bu defa da Tebriz’den bir sürü devlet adamı tahrana geldi. Tabii ki bunların içinden en seçkin insan başbakan yada eski tabirice sadrazam olmalıydı. Bu defa Bayat Türklerinden ve revan doğumlu Hacı Mirza Ağası başbakan oldu. Onun başbakanlık döneminde Türkler memleketin işlerini yönetirlerdi.ne yazık ki şah ölünce Türklerin durumu kötü öldü. Tebriz’den yeni kral gelince Türklere çok kötü muameleler oldu. Başbakanda canını kurtarmak için bir kutsal mekana sığınıp yeni şah gelene kadar orada kaldı.
Gine kaçarların geleneklerine göre yeni kral Tahrana geldi.yeni kral Nasireddin şahıydı. Onun yanıca yene Türk devlet adamları Tahrana geldi . yeni şah 20 Ekim 1848 de kaçar sülalesinin 4. şahı olarak tahta çıktı. Tarihi kaynaklara göre Nasireddinşah Tahrana vardığı zaman hiç Farsça bilmezdi ve çevresinde hep Türkler olurdu. Yine tahranda saltanatı ele geçirmesinde hayli yardım eden tebrizdeki başbakanı Mirza Tağı Han ( Emir kebir ) bu defa tahranda başbakanlığa seçildi. Onun tüm memlekete olan hizmetleri unutulmaz oldu. Ne yazık ki onun öldürülmesiyle memleket gelişmesi yarımcık kaldı ve ayrıca Fars devlet adamları onun ölümünden sonra rahatça nefes aldılar .
Emir kebirin katlından sonra Farsların gurup başkanı Mirza Ağa han Nuri başbakan oldu. Onun başkanlığıyla Azerbaycanlıların memleketin önemli görevlerden alınması başlayıp Türkler memleketin önemli vazifelerden uzaklaştırıldı.
xx. yüzyıl global dünya gelişmeleri Osmanlılarla yanı sıra kaçar devletini de etkiledi. Kaçar devletinin bünyesinde bulunan Azerbaycan Türkleri de bu etkileşimden uzak kalmadılar. Meşrutiyet harekatı her iki ülkede yeni siyasi ve kültürel rüzgarlar estirmiş ve her iki halkında talihini değiştirmiştir.Ne yazık ki bu hareket sonuçta kaçar-Türk devletini yeni Fars sistemli İran’a değiştirdi ve Azerbaycan Türkleri iktidardan uzaklaştırıldı. İlginçtir o zamanlar bazı Azerbaycan aydınları ön görüyle İran’da Türklerin çıkarlarını korumak için ” Türk Encümeni “ kurmayı teklif ederler . Ne yazık ki onların çabaları sonuçsuz kalır ve nihayet gayri resmi olarak birinci dünya harbi esnasında ve resmen 1925 de yeni Fars sistemli İran devleti kurulur. Rıza Han ilk pehlevi sülalesinin kralı olarak son kaçar kralı sultan Ahmet şahın yerinde oturdu.
1917.yıldan itibaren başlanan Hiyabani harekatı ve nihayet 1920 Hiyabani tarafından ilan olan Azadistan devleti,Türklerin iktidardan düşme sürecinin ilk itiraz sesi sayılabilir. Hiyabani hareketi ve Demokrat fırkası hiçbir dış devlete bağlanmak istemiyordu. Bu ise birinci dünya savaşından sonraki zamanda çok enteresan bir olay olarak değerlendirmeye layıktır.
Demokrat fırkasının organı “İran- e nov “un (yeni İran ) başyazarı Mehmet Emin Resulzade (1883-1956) idi. Bu derginin asıl amacı Kaçar devletinin dış ülkelerin müdahalelerinden kurtarmak ve gülcü- bağımsız bir devlet yaratmak idi. Ne yazık ki Demokratların içinde bulunan bazı kesimler yeni İran rejimi kurmada Türklerle zıt olmayı esas alarak bir şovenist pan-farsisit devleti kurmayı ön gördüler.
Demek ki demokratlar içte iki önemli yere bölünmüşler:
1- Fars sistemine savunanlar ki başta olmak üzere Meliküşüerayi Bahar ve Tebrizli Kesrevini demek mümkündür.
2- Türk sistemini savunanlar Hiyabani ve M.E.Resulzade başta olmakla başak bir takım meşrutacıni de saymak mümkün.
1905 den 1917 e kadar Rusya’ya karşı olan Demokratlar Bolşevik ihtilalinden sonra yeni bir politika izlediler. Bu defa Rusya inkılabına yaklaşan Demokratların hareketi ingiltereninn genel Ortadoğu siyasetine ters geldi ve Hiyabani bu konuda uyarıldı. Hatta Fars kolu hesap olan demokratlar da bu konuda desteklendi.Gerçi Kesrevi gibi Hiyabaninin fikir düşmanları ingiltereninn yardımlarını' Hiyabaninin Azerbaycan adına ayaklanması sebebile ' ret ettiler.


Azerbaycan cumhuriyeti ve güney meselesi

Bilindiği gibi 1918 den 1920 e kadar Azerbaycan'ın kuzey bölümü müstakil bir cumhuriyet oldu ve onlarca devlet bu yeni devleti resmiyete tanıdı. Bu cumhuriyet hayatının ilk günlerinden itibaren İran’da karmaşıklıklardan faydalanarak Azerbaycan’ın güney kısmıyla birleşmek istedi. İki Azerbaycan’ın birleşmesi için Baku’den görüş geçiren G.Azerbaycan devlet adamlarına hatsız tekliflerde bulundular. Bu teklifler hepsi ret edilirken Farslar Osmanlıların üst düzey komutanı Halil paşayı bu çabalara yardım gösterdiklerinden dolayı kınadı. Ayrıca Hiyabani ve Resulzade ilişkileri de tartışılır bir konu oldu.Acaba neden bir fikre mensup iki devlet adamı bir istikamette yürüyemediler? Gerçi güneyde olan hadiseler Azerbaycan cumhuriyeti devlet adamları tarafından de desteklendi .

İranlıların Azerbaycan cumhuriyeti aleyhinde faaliyetleri

Azerbaycan devletinin kurulması her zaman Azerbaycan’ı Fars kültürü istilasında görmek isteyenleri şaşırttı. Müsavatçıların bağımsız Azerbaycan şiarıyla işe başlamalarıyla bir zamanda onlarda “ Azerbaycan cüze layenfekke İran “ ( Azerbaycan İran’ın ayrılmaz bir hissesi ) adlı gazete çıkarmaya karar verdiler . Re’d adlı gazete hariç, gerek iç gerekse de dışta yayımlanan Fars sistemli İran dergilerinde iki şey vurgulandı:
1- Azerbaycan her zaman İran’ın idi.
2- Azerbaycan adı sadece güney kısma denirdi. kuzey kısma ise Aran/Ablan denirdi.

1919 senesinde İran _ Azerbaycan federasyonu konusu

I.dünya savaşından sonra Paris’te mağlup olmuş ülkelerin geleceği için bir toplantı kuruldu. Azerbaycan delegeleri de bu toplantıya katılmak istedi ama onların katılmaları onaylanmadı. Azerbaycan temsilcileri henüz İstanbul’dayken Paris’te olan Ermenistan ve İran temsilcileri Azerbaycan’ın çıkarlarına dokunan büyük toprak iddiaları ile hareket ettiler. Yeni İran gazetelerinde yer alan pan- farsist konular İran dış işleri bakanlığının resmi tutumu oldu. İran hatta Osmanlı arazisinin doğusunu da talep ediyordu ve Ermenistan’ın toprak iddialarından endişe duyurdu. Asuriler de Urmiye ve Salams’ta bağımsız Nesturi memleketi kurma peşindeydiler.Onlar hatta müttefiklerin himayelerini de kazanmışlar . İran 578 lik büyük bir arazi istiyordu ama İran’ın taleplerine müttefik devletler pek itina etmedi ve hatta sonunda İran tarafsiz olduğu için toplantıya giremedi.
İran Ağustos 1919 da İngiltere’yle bir stratejik ittifak kurdu.Ayrıca İngiltere Azerbaycan da hakim olan Şeyh Muhammet Hiyabani’den Rus Bolşeviklerle ittifak kurmamasına dair söz aldı. Böylece İngiltere Bolşevikler önünde bir baraj kurmay başardı. Bu aylardan itibaren İran Azerbaycan’dan toprak iddialar yerine bu devletle dostlu kurmaya taraf yöneldi. Bu siyaset değişiminde İran devletinde bulunan eski Türk devlet adamlarının rolü olmuştur .Bu devlet adamlarının çabalarıyla İran- Azerbaycan konfederasyon meselsi iki devlet adamları tarafından tartışıldı. Bu anlaşma (ekim- Kasım 1919 ) da Azerbaycan tarafından Elimerdan Topçibaşov ve İran tarafından Nusretoddole Firuz tarafından onaylandı. Ayrıca Araz nehrinin güneyinde yaşayan Azerbaycanlılar Kuzeydeki Azerbaycanlılara Ermeni çetelerinin karşısını almakta yardım ediyorlar .
Lord Korzon 13 Ekim 1919 da Ser persi cacs’a yazdığı bir mektubda Bu anlaşmayı şöyle açıkladı :
1- Kafkas Azerbaycan’ı , Paris barış konferansına verdiği haritalarda gösterildiği gibi , sona kadar Rusya topraklarından ayrılıyor.
2- 28 mayıs 1918 de kurulan Azerbaycan cumhuriyeti bir özgür bağımsız ve demokratik ülke olarak resmiyete tanınacak . Azerbaycan’ın başkenti Baku olacak. Bu yeni cumhuriyette halk tarafından seçilen cumhurbaşkanı ve anayasaya göre kurulacak parlaman bulunacak.
3- Azerbaycan demokratik cumhuriyeti kendi komşusu İran krallığı ile siyasi ve ekonomik ilişkilerde bulunacak . Bu ilişkilerin şekli İran ve Azerbaycan devletlerinin anlaşmasıyla sağlanacak. Bu ortak anlaşma iki tarafın parlatanlarında onaylanmalıdır.Fakat şimdiden Azerbaycan devleti İran devletiyle benzer ve aynı dış politika sağlayacak.Vahit dış işleri bakanlığı iki devletin dış siyaseti Yöneltecek.
4- Azerbaycan cumhuriyeti kendi toprak bütünlüğünü sağlamak ve bağımsızlığını geliştirmek ve korumak için ve de siyasi , iktisadi , kültürel ve harbi güçlerin geliştirmesi için İngiltere tarafından İran’a yapılacak desteklerin istemesine samimiyetle arz ediyor.
Gerçi Bu konfederasyon iki devletin dış ve iç sorunlarından dolayı gerçekleşemedi ama her iki devlet ticari alanlarda ilişkilerini genişlendirmekle ister istemez bölge de çizilen yeni haritaları kabul etmek zorunda kaldılar.hatta İran Baku’ye bir resmi heyet göndermekle 1920 de Azerbaycan devletini resmiyete tanıdı.
M.E.Resulzade İran – Azerbaycan ilişkileri konusunda Azerbaycan milli meclisinin 15 Nisan tarihli toplantısında son cümleleri böyle söyledi: Efendiler! Bugün Azerbaycan Meclis-i Mebusanı tasdikine takdim edilen antlaşma komşumuz ve dostumuz İran hükumeti ile bizim hükumetimiz arasında komşuluk ve sevgi yollarını tesbit edip iyi münasebetle yaşamayı onaylayan bir antlaşmadır. Her bir antlaşma gerek uluslar arası bir mahiyette olsun, gerek milli mahiyette olsun böyledir. Bir memleket içerisinde anayasa onun dahili muahedesidir. Uluslar arası muahedelerde keza böyledir. O şey ki, tabiatta vardır. Önce hayatın ihtiyaçları iktiza eder. Bir millet gerek kendi içinde, gerekse komşu milletlerle anlaşma neticesinde o ihtiyaçları def edip her iki tarafın çıkarları doğrultusunda antlaşmalar meydana getirirler. Azerbaycan Cumhuriyeti’nin kuruluşundan beri İran ile alaka ve yakınlığını bilenler ve bu hakikatlere müdrik olanlar ve bu iki millet arasında tarihi, medeni, iktisadi yakınlıkları anlayanlar bilirler ki, arada ne kadar sui-tefahüm, ne kadar suizan olursa olsun yine bugün bu iki milletin arzu ettiği muahedeyi mecburen tasdik edeceklerdir. Bu muahedeler Tabatabai veyahut Han Hoyski tarafından imza edilmiş bir muahede değildir. Bu iki milletin vicdanen emr ettiği ve dostluktan başka hiçbir çare olmadığını ve hiçbir yol ile gidebilmek bu iki millet için mümkün olmadığının farkına varan bir şekilden başka bir şey değildir. Bu hayata bağlılığı dış görünüş suretine bakılmalıdır.
Efendiler! Cumhuriyetimiz daha resmen teşekkül etmeden, tasdik olunmadan İran ile Azerbaycan arasında bir takım anlaşmazlıklar var idi. Bunlar da gayet sathi nazariyeler ve düşünceler idi. Bu hal ne İran ve ne de Azerbaycan milletinin yüreklerinden geçemeyen bir takım şek ve şüphelerden meydana gelirdi. O zamanlar her ne kadar bu şaiyalar efkar-ı umumiye üzerinde sui-tesir hasıl ederse de, bu iki milletin tarihi, medeni, dini, ahlaki, edebi alakasını bilenler ki, bu haller geçicidir. İran heyetinin başkentimize gelişi ile ceryan eden müzakerelerin uzaması da efkar-ı umumiye üzerinde bir takım şüpheler oluşturmuştur. Fakat bu iki milletin hakiki münasebetlerini düşünenler hiçbir zaman işi yarına bırakarak muahedeleri imza ettirmeden, adı geçen heyeti buradan bırakmadılar. Eğer başka türlü hareket etseydiler milletlerin huzurlarında mesul olacaklar idi. Milletlerinin çıkarlarını ve ihtiyaçlarını anlayan bu iki heyet muahedeleri imza etmekle kendilerine tarihin kaydedeceği şerefli bir adım attılar. Ben onlara gıpta ediyorum.
Efendiler! Bu muahedeler içerisinde önemli bir madde vardır. İran milleti ve İran memleketi büyük ve birinci milletler sırasındadır ki, Azerbaycan’ın istiklaliyyetini tasdikle beraber meşruluğu hakkında da tasdik etmiştir. Sözünü söyleyen tartışmacıya istirakımla beraber ben burada bu söz üzerine biraz konuşmak istiyorum. Bununla bile her milletin kendi mukadderatını idare etmeye hakkı vardır.-diyenlerin huzurunda daha şek ve şüphe içinde iken ve küçük milletlerin istiklal ve hürriyeti için hürmet ederiz- diye ortalığı velveleye verenlerin daha istiklalimizi tasdike cesaret göstermemişlerken bilahare yalnız söyleyip de falan bu hakkı tasdik eylememiştir ve yine bir takım sui-tefehhümlerle şimdiye kadar anlaşılamamış olanları bugün huzurumuzda gördük. Bugün onlar bizi tasdik etmişler ve bunu hakken de göstermişlerdir. Bunun üzerindedir ki, biz bugün bu dostluk muahedesini imzaladık. Sebebi ise iki milletin ruhunda olan uhuvvet ve kardeşlik hissidir ki, bu his ile onlar bizi herkesten evvel tasdik ettiler ve bizimle antlaşma yaptılar. Eğer böyle yapmamış olsaydılar, yalnız tarihi değil İran milletinin menfaatlerini anlamamış ve kötülük etmiş olacaktılar.
Efendiler! Bir zamanlar Müslümanların ve doğu milletlerinin hukukundan bahis edilirdi. Bugünkü muahedeler ispat eder ki, doğu milletlerinin hakkı kendilerine verilirse ve onlar bir hükümet şekline düşünce birbiri ile anlaşırlar. İran hükümeti tasdik etmekle bütün İslam milletlerini aydınlatmış ve tahkim etmiştir. Bizim onaylanmış istiklalimiz İslam alemini saadete çıkaracaktır. (alkış) Bu muahedenamelerin ticareti ve iktisadi meselelerin küçüklüğü üzerinde bir o kadar da durmak gerekmez. Bundan bizim ve İran temsilcileri bıkmıştır. Bu antlaşmada iki gepik bu yana veya o yana olacak (tranzit) bir tarafa biraz fazla gidecek veyahut zarar edecek gibi şeyler iki kardeş millet arasında o kadar mühim bir şey değildir. Huzurunuzda tasdikten ötürü takdim edilmiş bu antlaşmayı ben Müsavat ve bitaraflar tarafından tebrik etmekle onun tasdikini arzu ve kendimizi bu münasebetle pek bahtiyar ve mesut add ettiğimizi arzla gelecekte dostane münasibetimizi daha sıkı olmasına çalışacağımızı görevimiz diye düşünerek saygılarımızı takdim ederim.”

Azerbaycan'ın tahrandaki ilk sefiri

Azerbaycan'ın tahranda ilk sefiri Adil han Ziyadhanov 23 Eylül 1919 da resmi olarak tahranda karşılandı. O eski Gence şehit serdarı Cavat han ve Kaçar şehzadesi ve geçmiş Azerbaycan valisi Abbas mirzanın torunlarındın idi. Ziyadhanov’un Tahrana gönderilmesi kaçar devletini baya etkilemişti. Adil Hanın elde edinmiş bir yazısında görüyoruz :
Nevruz bayramı günü Azerbaycan cumhuriyetinin resmi surette tanınması ilk defa olarak Tahranda sefirliğin açılışı ve bayrak kaldırma munasibetile Azerbaycan sefirliğine yadigar olmak üzere verildi. 21 mart 1920 “
Ne yazık ki bu bayrak bir sene sonra dünya ile birlikte Tahrandan da indirildi. Ziyadhanov yazır :
22 iyon (mayıs ) 1921.yıl tarihinden şahenşahlık yanında resmiyeti yitirdim. Çünkü ali devlet tüm Sovyet respoblikalar ittifakı tarafından İran Şahenşahlık hükümet yanında tayin olunmuş tekçe bir nefer (kişi ) temsilci resmi surette kabul etmiştir .

Azerbaycan cumhuriyeti ve Fars sistemli İran basını

23 Sefer 1336 ( 8 Aralık 1917 ) “Açık söz “ gazetesinde yayınlanmış makalede Azerbaycan’ın bağımsızlığı önerildi. Bu öneri Tahran gazetelerinin sert tepkilerine sebep oldu. Tahranda yayımlanan “ irşat “ gazetesinin ( 6 Rabiolevvel 1336 / 20 Aralık 1917 ) sayısında Müsavatçıların Azerbaycan bağımsızlık istemesii tenkit ediliyor. Bu gazete makalesinde gerek kuzeyde gerekse de güneydeki Azerbaycan Türk halkını Fars ırkından bilip Azerbaycanlıları Tatar, Özbek , yahut başka Türk boylardan farklı olduğunu açıklıyor. Aynı zamanda 1813 den itibaren başlanan Azerbaycan'ın kuzey kısmından Azerbaycan sözünün kaldırılmasından sonra şimdi halkın iradesiyle tekrar bu adın kullanılması İrşat gazetesini şaşırtmıştı.
Azerbaycan bağımsızlığını ilan eden M.E.Resulzade bu itirazlara cevap olarak “ Azerbaycan cumhuriyeti “ adlı makalesinde şöyle yanıt verdi :
Biz Azerbaycan muhtariyetinden bahis ettiğimiz zaman bazıları İran dahilinde bulunan Azerbaycan’ı kast ettiğimizi kast ediyorlar…. Bu asırda siyasi bakımdan Azerbaycan adı sadece adını çektiğimiz yere denir. Bu doğrudur. Ama Azerbaycan milleti Aras nehrinin kuzey ve güneyinde yaşıyor .
4 gün sonra 15 ocak 1918 de tanınmış Fars milletçisi M.Bahar “nov bahar “ adlı pan farsisit gazetesinde “ Müsavat partisi nedir ve ne diyor “ başlıklı makalede bu partinin Türkçülük ve Azerbaycan’ı bağımsız etme çabalarını eleştirdi. Bahar G. Azerbaycan ve Gilan vilayetinde Müsavatçıların Bürolarından endişe duyduğunun açıkça beyan ediyor. Ayrıca Azerbaycan Türkünü sadece Lisanları Türk olan lakin soy bakımdan Fars olarak beyan ediyor. İlginçtir 8 sene sonra Tebrizli Kesrevi “Azeri “ adlı kitabında bu yanlış dilcilik teorisini ileri surdu .
Bahar makalesinin devamında güncel siyasi tartışmalara deyinerek “ Azerbaycan Türkleri “ deyimini de eleştirip “ Kafkasya Müslümanları “ teriminin kullanılmasını tesviye ediyor. Onun tavsiyelerine göre “ Kafkasya Müslümanların” nın salahını Ermeni ve gürcülerle birleşmede bilmiş artı Azerbaycan’ın hiçbir zaman bağımsız olamayacağını da vurguluyor. Bahar’ın inancına göre Azerbaycan müstakil olsa olsa Nihayet İran’a bağlı olacaktır. Makalenin sonunda İran demokrat partisinin asıl amacı olan gülcü bir Fars devleti (İran Devleti ) yaranması olduğu ve Tahranda iktidarlı bir devletin bulunması olduğunu göstermiştir.
Sitareye İran (İran Yıldızı ) ( 10 Rabiolevvel 1336 / 24 Aralık 1917 ) “kardeşçe bir mesaj “ başlıklı bir makalede Kafkasya da yaşayan halkı İranlıların yakın akrabası hesap edip onların Meşrutiyet harekatında yaptıkları hizmetleri beyan eder ve ilave eder ki Müsavatçılar Tebriz değil Tahrana temsilci göndermeleri gerekiyor.
Tahran- Baku arasında süren bu munakişeli tartışmalardan sonra müsavat’ın Reşt temsilcilği bu olaylara son koymak için çaba gösteriyor. Reşt temsilciliği Farsça ve Türkçe beyannamede Azerbaycan devletinin Güney Azerbaycan’ı kuzeyle birleştirip Vahit Azerbaycan kurma gibi niyeti olduğu iddialarını gerçek dışı olarak beyan eder. Reşt müsavat partisi temsilciliği bu beyanatta sadece Kafkas Azerbaycanlıların müstakilliğini ileri sürürken Bu cumhuriyetin sınırlarını şöyle açıklıyor:
Doğudan hazar deniz
Batıdan Gürcistan
Kuzeyden Dağıstan dağları güneyden ise Aras nehri
Yanı Baku, Gence ve yerevan eyaletleri.
Bu bilgiler Tahranda çıkan Re’d gazetesinde yayımlandı.
Aynı tarihlerde (23 Rebiollevvel 1336/ 17 delv 1296 / 6 ocak 1918 ) Tahranda basılan “Cengel” adlı gazete sayı 24 de “ geçmiş efsane yahut komşu tenceresi doğdu “ başlıklı makalede Azerbaycan devletinin yaranmasını yanlış bilerek ‘İran’ın kuzeybatısı’(Azerbaycan ) nı Türkleşmiş Farslar kimi beyan ediyor.Bu dergide Azerbaycan kimliğinin aradan kaldırmak için bazı önerilerde bulunur. Bu öneriler 1925 de yani Fars sistemli İran kurulduktan Soner G . Azerbaycan’da resmen uygulandı.
Re’d gazetesi sonralar 64.sayısında “ Müslümanlar arası siyasi olay “ başlıkta Kafkasya Müslümanlarının müsavat partisi etrafında toplandıklarını açıklayarak M.E. Resulzade’nın “Açık Söz “ gazetesinde yayımladığı makaleyi eleştirdi. Bu gazete müsavat partisini şöyle açıklıyor :
Müsavat partisi Kafkas Müslümanlarının birleşmesi değil başka Müslümanlar özellikle Osmanlı Müslümanların birleşmesi ile alakadardır . Re’d gazetesi sonraki sayılarında Baku’de oluşan olayları şöyle açıkladı.
Son zamanlar İranlı ve Baku Müslümanlarını endişeye sokan bir melse müsavat partisini Azerbaycan’ın İrandan ayrılması ve Kafkaslara kavuşmasını istiyor. Vatan server İranlılar ve Rusya Müslümanlarından bir çoğu çeşitli siyasi partilerle tartışıp Baku’de ki İran başkonsolosu Saedolvuzera ile görüşüp konuşmuşlar. Bu görüşlerde Saedolvuzera Türkçe ve Rusça konuşmalarında İran Azerbaycan’ındır Azerbaycan İranın değil demiştir. Bu konuşmalarda hazır bulunanlar Saedolvuzernın sözlerini olumlu değerlendirmişler. Yerel gazeteler ise başkonsolosun beyanatını gazetelerinde okurlara aynen aktarmışlar “. Bu gazete başka bir konuyu da iddi etmiştir: ” İranlılar resmi olarak Azerbaycan adının bu bölgeden (kuzey Azerbaycan) kaldırmalarını ve be memlekete başka bir ad verilmesini istemişler. Onlar müsavat partisinin Tebriz ve Reşt bürolarının kaldırılması ve sadece Tahranda başkent olarak temsilci gönderilmesini istemişler” .
Bu çeşit iftiralara cevap olarak M.E. Resulzade Tahranda yayımlanan İRAN gazetesinde bir makale yayımladı . M.E.Resulzade bu makalede Azerbaycan adını savunarak Azerbaycan adının coğrafyadan ziyade bir milli iradenin beyan ettiğini açıklıyor. O, dünyada yalnız Azerbaycan yurdu değil Azerbaycan milletinin de altını çiziyor. M.E.Resulzade Azerbaycan milletini şöyle izah ediyor:
' Bu millet Türk soyuna bağlı olmuş coğrafya bakımından tartışmalı olursa da milliyet ve soy bakımından tartışılmaz bir konudur. Ben Gence , yerevan , Türklerini Karadağ , Tebriz , Halhal ,Marağa ve Erdebilden fark etmiyorum. Aynı dil aynı kültür ve aynı dinden oluşmuş bir millettir bu. Sadece bu son yüzyılda Azerbaycan'ın bir kısmı Rusya’da ve bir kısmı da İran’da kalmıştır. Kuzey Azerbaycanlıların müstakil hükümet kurmaları İranın çıkarları doğrultusundadır. Şayet İran temsilcileri Paris’te eski zakafkasyalardan toprak iddialarında bulunuyorsalar o zaman biz İran’ın fikirlerine şüpheyle yanaşacağız. Resulzade sonra tarihi faktlara istinat ederek eski tarihte şimali Azerbaycan’ın tarihi Azerbaycan ülkesi dahilinde olduğunu beyan eder.
Azerbaycan ve İran gazetelerinde devlet adamları ve aydınların ikili tartışmalarından sonra “İran “ gazetesi Azerbaycan konusunda ilginç bir makale yayınladı. Hiç ziyalılara tanış olmayan “İsmail Afşar Tarımı Azerbaycanlı “ adlı bir şahıs Azerbaycan meselesini politik açıdan değil kültürel ve tarihi faktlar esasında açıkladı. O bu makalede Azerbaycan'ın tarih boyu vahit olduğunu ileri sürerek birkaç bin yıl önce Azerbaycan’ın Türk yurdu olduğunu belgelere istinaden açıklıyor. Bu makale Fars sisteminde mevzi tutan tüm insanları şaşırttı. Bu makaleyi belki İran’da 1979 senesine kadar Azerbaycan’ın gerçek tarihi ve kültürünü aks ettiren son makale hesap etmek yanlış olmasın.
Bu ilginç makalenin yayılmasından sonra birkaç aya kadar İran gazetesinde bu makalenin aleyhinde bir kaç tane makale yayımlandı . Biz bu makalelerin içeriğini tekrar olmasın diye getirmiyoruz.
Azerbaycan kelimesi ve milleti konulu tartışmalar sonralarda devam etti .İranda 1925 den sonra resmi devlet politikası Fars eksenli olduğuna göre bu tartışmalar devlet politikasına döndü ve İran’daki Azerbaycanlılar çeşitli dergilerle , yayınlarla ve basın organlarıyla Fars olarak ve sadece dilleri Türk olmuş kimi değerlendirildi. Onlara Azeri yani Türk değilsiniz denildi.Bu konuda resmi bi belgeye bakmakta fayda var:


Türkiye Cumhuriyeti
Erkan-i- harbiyeye umumiye Angere
Riyaset 1926-1-10i
İstihbarat dairesi
Şube kısım 2
166
Baş vekalet celilesi
İran ahvaline dair Van hudut komitesinin 1926-1-5 tarih ve 7 numaralı şifre sureti leffen takdim kılınmıştır.Rumiye şehbenderliği tercümanı hakkında iktizasının ifası hariciye vekalete celilesine arz edilmiştir efendim.
Erkan-i- harbiyeye umumiye reisi
Müşir

Başvekalet evrakı
Ek belge


Türkiye Cumhuriyeti Van
Erkan-i-harbiyeye umumiyye Riyaset 1926-7-0
İstihbarat dairesi
Acmeler ? 966
(I,Z,H,L,R) Aslen Türk olan kaçar sülalesinin son şahını ıskat ederek yerine Pehlevi hanidannı getirmeleri aslen Türk olan Azerbaycan’da derin bir hoşnutsuzlukla karşılanmıştır.Azerbaycan’ı temsil ettirmek bunlara Fars olduklarını telkin gayesini takip eden bugünkü İran başındaki İngiliz oyuncağı Rıza Hanın teşvikiyle Azerbaycan’ı acem yapmak için çok uğraşmaktadırlar.
Azerbaycan’daki mekteplerde Türkçe tedrisatın men’ edildiği Fars şairlerinin Azerilerin esasen Fars oldukları hakkında ki telkinleri mevkufken haber alınmıştır.Kürt , Ermeni, Asur mukarineti için Tebriz’de İngilizlerin,Urmiye’de Amerikanlıların çalışmakta oldukları muhakkaktır.
Kafkasyalı bir Türk olan Rumiye valisi azil ederek yerine ( okunmadı )namın bir acem vali tayin edilmiştir.
Tebriz’deki Azerbaycan emirleşkeri mirza Hüseyin Han’ın erkanı harbi olan Zefrusseltene hakikaten Türk ve Türk mohebbidir.Tebrizin pek fena faaliyetlerini anlayarak mukabile etmek gerek daşnak komitesinin gerek İngilizlerin ve acemlerin faaliyeti siyasilerinden haberdar olarak cereyanı lehimize ihale etmek lazımdır kanaatindeyim.
Zaferuddole kolaylıkla elde edilebilir.Bir Türk evladı olduğundan ve kendisi bir ordu erkanı harbi bulunduğundan çok şayanı istifade bir şahsiyettir.Rumiye’de bulunduğu sırada şehbenderlik tercümanı Ahmet beğ'in dostları olduğunu dabilnisbe biliyorum.Mumi ileyh Ahmet bağın Tebriz’de şehbenderlik kançılarlığına nakletmek arzusu da mevcuttur,bunu kendisi de söylemiştir.Taraf riyasetine( okunmadı )tanzim buyurilecek bir progrm takip ederek( okunmadı )hususundan haberdar etmek ve devletin nükteye nazarine göre ifaye vazife eylemek üzerine mümi aleyhin kançarlığıa tayinine
delalet buyurulmasına arz ederim efendim.
Van hudut(komiseri) : Süleyman harbi

Yıllar sonra Sovyetler birliği çökünce Azerbaycan devleti ortaya çıktı ve 1917 lerden başlayan ve 1920 lere kadar süren tartışmalar 1990 de yeni den başaldı.fakat bu defa İranda Azerbaycanlılarda yeni kimlik arama dalgaları olduğu için yeni çabalar da yetersiz va akim kaldı.

 
At 9:30 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

Osmanlı arşivlerinden belgeler:
Say:3

T.C. BAŞBAKANLIK DEVLET ARŞİVLERİ:NÜ:030 10 260 753 1


Amerikalıların Asuri ve Kürtleri istiklal için tahrik etmeleri raporu

04.07.2003


Osmanlıcıdan Türkçe’ye çeviren :TOHİD Melikzade
tohidmelikzade@yahoo.com





Türkiye cumhuriyeti
Hariciye vekaleti
Umur-i siyasiye müdüriyeti umumiyesi



Baş vekalet celiliye
Kürt ve Asuriler arasında on beş sene yaşamış gerek ihtisası ve gerek malik olduğu vesaiti maliyesiyle bunların perestiş derecesinde hürmet ve muhabbet mahsuseslerini kazanmış olan Dr.Pakard namında
Amerikalı bir tabibin İranlıların mümanaatına rağmen Rumiye’ye avdet



için fevkalade sarfı mesai etmekte olduğu vaktiyle Rumiye baş şehbenderliğimizden işaret kılınmış idi.

İngiltere namına ve hesabine olarak Kürtler ve Asuriler arasında istiklal fikrini neşir ve temim için mütemadiyen çalışan ve Türkiye aleyhine en çirkin propagandaları yapan adamın İran hükümeti müsaadesiyle iki hafta evvel tekrar Rumiye’ye giderek Asuri ve Kürtlerle temasa başladığı 12 kanun-i evvel 241 keşide tarihiyle maulzekr baş şehbenderlimizden varit olan bir şifre ile işaret edilerek merkumun tam bu sırada avdet etmiş olmasına sureti mahsusede işaret kılınmaktadır.keyfiyet-i husul ıttılaa zımnında arz olunur.

Hariciye vekili

Dahiliye vekaleti celilisine ve riyaset-i cumhur ve baş kitabet elliyesine de yazılmıştır.

 
At 12:01 ÖÖ, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

Kitab-e Dede qorqutda
oğuz-qıpçaq türklerinin munasibetleri

Tohid Melikzade

tohidmelikzade@yahoo.com

Şübhesiz bugün dünya seviyesinde DEDE QORQUT kitabı eski Türklerin tarix,medeniyet,dil,ve kimliğini gösteren bir anseklopediya kimi qimetlenir.bele bir mevzuu proto Türklerden ,kitb-e dede qorqudun yazılış tarixine qeder özünde saxlayan eski Türk yaddaşları tesdiq edir.Türklerin eski mifik tefekkürü bu nağıllarda canlanmaqdadır.ara sıra Türk boylarının adları ve yaşadıqları toponimler görünür.kitabın esas boyu,adında qeyd olduğu kimi,oğuzlar olsa da başqa Türk boy adları: Bayat.Tatar, Qıpçaq,Duxarlu,Türkman kimi de ara sıra görünür.
Tarix boyu xususile islamiyyetden sonraki Azerbaycan ve Anadolu tarixlerinde oğuz-qıpçaq adlarına tez tez rast gelmekdyik.oğuzlar şanlı Türk tayfalarının hükümet mevzuunda etgin rol oynayanlardan ve Türk mifik nağıllarına göre oğuz xaqan’ın nevelerinden dirler.başqa sözle desek oğuz xaqanın 4 oğulundan ve 24 nevesinden oğuzlar töremişler.Dede qorqut kitabında adı qeçen “BAYAT” ve “Qayı “tarıxlerde tanınmış meşhur oğuz boylarından sayılırlar.oğuzlar müselman olduqdan sonra batıya teref gelib zaman axımında Selcuqlu, Osmanlı,Aq qoyunlu,Qara qoyunlu ve Sefevi kimi imparatorluqlar qurdular.Belelikle Oğuzlar ve Qıpçaqlar qedim Gög Türk devleti terkibinde yaşasaydıysalar da sonralar müsteqil durumda bir bir lerile gonşu olaraq yaşadılar.
Qıbçaqlar ise türk tayfalarının en müezzem devletlerinden biri yani Altun ordu devleti devletini Azerbaycanın şimali erazisinde ve Mısırda Memlukiler devletini qurdular.Türkün mifik nağıllarına göre Qıbçaqlar esasen Oğuz xaqan ordusuna mensub bir qadından olmuşdur.O nağıla göre Oğuz xaqan qoşununda br qadın oyuq ağac içine girip ve bir oğlan uşağı doğur Oğuz xaqan ise ona Qıbçaq adı verır.

Qıbçaqsözü eski Türkçe de “içi oyuq ağaç” anlamına gelir.
İslamiyyetden sonra oğuzlarla qıpçaqlar bir birlerile qonşu olup menfeetleri toqquştuğu üçün çox vaxt yaylalar ve s. üçün savaşmışlar.biz bu toqquşmaların mühümlerini kronoloji olaraq getiririk:
1050m: qıbçaqlarla oğuzların savaşları başlayır.qıpçaqlar oğuzları qerbe teref itelirler.
1054m: qıbçaqlarla oğuzları süre süre yerlerinden çıxarıb Deniper çayı etrafına yerleştirirler.
1060m:Rus hokumdarları oğuzlara qarşı birleşip oğuzlar güneye sarı gelirler.
1080m:bu iledek Balxaş gölü ve Talas etrafından Danob çayına qeder erazi qıbçaq Türkleri eline keçir.coğrafiya alimler terefinden bu ensiz bucaqsız eraziye Qıbçaq adı verirler.
1093-4m:qıbçaqlarlaa Rusların çatışmaları başlayır.bu toqquşmalar eserinde Rusların milli destanları “İqor” yaranır.texminen 500 il bundan evvel Hun Türklerile jermenlerin toqquşmaları neticesinde jermenlerin milli dastanı ”Niblongen” destanı yaranmıştır.
1120m:şerefolzeman tahiri mervezi Selcuq sultanlarının tebibi oğuzlarla qıbçaqların savşlarını qeyd edir.
1123m:qıbçaqlar Azerbaycan’a teref axırlar onlar şirvanşahları xerac vermeye mecbur edirler.eyni zamanda Azerbaycan Atabeylerile muharibe edirler.bu savaşlar neticesinde qıbçaqlar zeiflemeye başlayırlar.1250 miladı da “izzeddin Aybek” Mısırda qıbçaq memluk hükümetini qurdu.1256 da qıbçaq çölünde de“altın ordu” hükümetini qurdular.Aybek den sonra sultan Baybars sultan oldu.
Ancaq tarix de oğuz –qıbçaq türkerin şiddetli toquşmaları açıqca qeyd olsa da kitab-i dede qorqut da bu toqquşmaların eks sedasını zeif olaraq göruruk.bu eks sedanı gösteren ibaret,oğuz serdarlarının leqebimi daşıyan ” DEMİR YAYLI QIBÇAQ MELİKE QAN QUSTURAN ” cümlesi olmuştur.biz trix boyu şerqi Anadolu ve Azerbaycan da qıbçaqların yaşadıklarıunı elecede mühtemelen dede qorqyd dastanlarının bu erazide şifahi şekilden yazı şekile getirildiğini bilirik.
İlk baxış da qıbçaq melik’in şaxis adı olmasını görürük.doğru dur !kitab-i Diyar bekriyyede bir efsanevi türk serkerdelerinin adı qıbçaq imiş.O, uzun Hesenin 16.babası idi.ancaq kitab-i Diyar bekriye de olan qıbçaq reşidedin’in yazdığı oğuzname de olan qıbçaq la ferqli olmuş dur.çünkü oğuzname de olan qıbçaq xan oğuz xanın nevelerinden olmamiş dır.
Bizce bu xatire geçmiş oğuz-qıbçaq savaşlarından bir xatire dir.bu cümle gösterir ki oğuz-qıbçaq savaşları kitab yazıldığı zaman sönmüş ve yalnız bu olaylardan xatireler qalmışdır.tarixi faktlara göre bu savaşlar 13.miladı esirlerde sönmüş dur.belelikle bu kitabın 13.yy dan sonra qeleme alınması möhtemeldir.
Arxoloji qazıntılar qıbçaq Türklerin geyimlerinden habele savaş atlarından xeber verirler.onlar da başqa türk boyları kimi savaşmaq ve at minmek de mahir insanlar imişler.belelikle qıbçaqları demir yaylı sifetiyle vesf etmek kitab-e dede qorqut da qısa eyni zaman da doğru bir terif dir.
Tarix boyu oğuz-qıbçaqların munasibetleri bele gergin olsa da medeni munasibetlerleri heç de gergin olmamiş dir .Türk dünyasından yalnız Azerbaycan coğrafiyasını diqqete alırsaq bir çox alim bu Türk boyundan olmuş dur.misal olaraq ”şems-i Tebriz”.ki mevlanın ustadı olmuş dur.ayrıca qıbçaqlar azerbaycan’ geldiklerinde bir çox kent ve şeherde sakin oluşlar ve adlarını bu coğrafiyayi adlarda yadigar qoymuşlar.meselen Qaraçimen ,Binab,Urmu gölünde Şahı adası bölgelerde qıbçaq kend lerini görmek mümkün dur.
Bunların hamısı gösterir ki qıbçzqlar da Azerbaycan Türklerinin teşekkülün de onemli rol oynamışilar.

 
At 9:20 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

نگاهي به اوضاع ائتنيكي و فرهنگي

آذربايجان باستان ( از آغاز تا اوايل ميلاد )










بررسي دقيق اوضاع ائتنيكي آذربايجان باستان مي تواند پاسخگوي بسياري از مسائل و سئوالات ائتنيكي و فرهنگي آذربايجان معاصر باشد چرا كه فرهنگ بشري عليرغم دارا بودن خصوصيات ديناميكي دراز مدت و تغييرات گاهاً زياد ، نمي تواند كلاً اثرات فرهنگي هزاران سال قبل خود را به ديده فراموشي بسپارد.
براي بررسي اوضاع ائتنيكي آذربايجان لاجرم بايد به مطالعات باستانشناسي نيز استناد كنيم و در اين جاها بررسيها از نوع بشري شروع مي شود كه معروف به انسانهاي نئاندرتال هستند. غار ها و مغازه هاي موجود آذربايجان نشاني است از سكونت انسانهاي غارنشين در اين غارهاي باستاني كه حائز اهميت فراواني هستند. غارهاي تام تاما در كوهستانهاي مابين سلماس و اورميه يا غار “ آزيخ” در بخش فضولي قره‌باغ در شمال رود ارس از اين قبيل هستند.
در غار آزيخ در عمق 14 – 10 متري روي هم رفته ده لايه كه در طي هزاران سال مسكوني بوده‌اند شناسايي شده است. باستان شناسان توانسته اند در لايه پنجم غار قطعه‌اي از فك يك موجود انسان نما بدست آورند كه داراي استخوانهاي زمختي بوده و از نظر ويژگيهاي آنتروپولوژي شباهتهايي با انسان هاي سين آنتروپ ، هايدلبرگ و نئاندرتال دارد. عده‌اي اين استخوان را با يك موجود خيلي باستاني كه در حدود دو ميليون سال قبل مي زيست ، كه بقايايش در آفريقاي شمالي هم ديده شده قابل قياس دانسته و به آن نام “ آزيخ آنتروپ ” داده‌اند. در اين لايه همچنين بقاياي گودالي نيز بدست آمده است كه مي توانسته به عنوان اجاق مورد استفاده قرار گيرد. متخصصين آنرا مربوط به اوايل دوران يخبندان ميندل دانسته‌اند.
در غار تام‌تاما در كوهستانهاي جنوب سلماس نيز پروفسور كارلتون.س.كوون ( 1919 ) استخوان‌هايي از گاو ، گوسفند، بز، اسب، گورخر، انواع مرغ، لاك پشت و غيره بدست آورده كه حاكي از يك محيط جنگلي بوده و با توجه به اين شواهد مي توانسته زيستگاه گروهي از انسانهاي نئاندرتال منزوي در آنجا باشد. جالب اينجاست كه محمود كاشغري اين انسانهاي منزوي را “ كئييك كيشي ” ناميده است. فعاليتهاي باستانشناسي آينده در آذربايجان در غارها و سكونت گاههاي قديم انسانها مي تواند حضور انسانهاي از نوع نئاندرتال ديگري را در چهارگوش آذربايجان ثابت كند. با اينحال نمي توان از اين اكتشافات وابستگي قبيله‌اي و نژادي آذربايجانيان باستان را مشخص كرد كمااينكه اين امر در هر نقطه جهان نيز امكان ناپذير است.

قديمي ترين محل استقرار بشري در آذربايجان:
قديمي ترين محل استقرار بشري با مشخصات يك دهكدة قديمي در آذربايجان در شهر سلماس قرار دارد. اين مكان باستاني در شمال شهر سلماس در كوي فرهنگيان در محلي كه امروزه “ كؤل تپه ” ناميده مي شود قرار دارد. لايه هاي فوقاني اين روستاي باستاني نشاني از استقرار سه دوره فرهنگي دارد كه علائم آن هم عصر با تمدن هاي حاجي فيروز دالما در منطقه سولدوز و برتر قديم در نخجوان است و اين تمدن ها به ترتيب مربوط به هزاره هاي 4 و 5 و6 قبل از ميلاد هستند. با توجه به شواهد موجود در اين دهكدة باستاني، حداقل عمر اين مكان باستاني نه هزار سال برآورد مي گردد.

سومري ها قديمي ترين اقوام باستاني آذربايجان:
مي توان قديمي ترين اقوام ساكن در آذربايجان را اقوام سومر دانست كه روايت‌ها و افسانه هاي مختلف آنها در بين النهرين كشف شده حاكي از سكونت سومريان در آذربايجان مي باشد. دانشمندان همچنين با بررسي نوشته هاي سومريان متأخر در بين النهرين به التصاقي بودن زبان سومريان پي بردند ولي چون نتوانستند يا بلكه نخواستند ارتباط زبان سومري را با زبان تركي بعدي و حتي ساير اقوام آلتاييك بيابند نام اين دسته را با اصرار تمام آسيانيك/ آزيانيك گذاشتند. ژ.اوپر (1905 – 1825 ) نخستين زباشناسي بود كه موضوع قرابت بين زبان هاي خانواده آلتاي و زبان سومري را پيش كشيد. بعد از او زبانشناس نامي فريتز هومئل ( 1936 – 1854 ) ابتدا زبان سومري را از نوع زبانهاي آلتاي شمرد سپس پيش رفته سومري ها و اكدي ها را يك قوم مشترك آلتاي ناميد. وي در دهه هاي نخستين سده 20 ميلادي با برابر نهادن واژه‌هاي سومري و تركي و توضيح ، در حدود سيصد و پنجاه واژه سومري به كمك زبان تركي بر ارتباط زبان سومري با لهجه هاي مختلف زبان تركي تأكيد و حتي از خودش يك جمله تركي ساخت كه منشا سومري داشت . در بررسي هاي مختلف سومر شناسي نقش كتاب وزين و گرانقدر ديوان لغات تركي در برقراري پيوند بين زبان سومري ( پروتو توركي ) و زبان تركي بسيار ارزشمند بود.
وي از مطالعات خود به اين نتيجه رسيد كه شاخه‌اي از اجداد باستاني اقوام ترك در حدود هفت هزار سال قبل از وطن خود در آسياي مركزي و مناطق اطراف درياي خزر حركت كرده و در آذربايجان و آناطولي ساكن شده سپس عده‌اي از آنان به علل نامعلوم به جنوب ( بين النهرين ) مهاجرت كرده و در آنجا تمدن عظيم سومري را پديد آورده‌اند. چنين به نظر مي رسد سومريان ساكن در آذربايجان تمدن عظيم “ ارته/آرتا ” را در غرب آذربايجان بوجود آوردند. آثار باز مانده از زبان سومري متاخر نشان مي دهد كه زبان تركي در آن اعصار چگونه بوده است. در سال 1930 م سردار اقبال عليشاه با با توجه به مطالعات دانشمندان و همچنين تحقيقات خويش به اين نتيجه رسيد كه سومري ها از نژاد مغول بودند و احتمال مي‌دهد كه امروزه بقاياي آنان را بتوان در قسمتي از تركيه و افغانستان يافت. با اين تحقيقات اوليه، اساس بررسي ارتباط بين سومري و تركي بنا گذاشته شد. بعدها دانشمندان مختلف نظير “ آيدين ممدوف” “ توفيق حاجي يوف ” از آذربايجان در كتابهاي ( آذربايجان ديلي نين ائركن تاريخينه دايير ماتريال لار، آذربايجان فيلولوگييا سي مسأله لري ، باكي 1989 ) و (آذربايجان ادبي ديلي نين تاريخي ، باكي 1990 ) با برابر هم نهادن لغات سومري و تركي بر اثبات خويشاوندي آنها كوشيدند. همچنين پروفوسور عثمان نديم تونا با بررسي بيش از صد و پنجاه لغت ، زبان هاي سومري و تركي را مقايسه و تشابه آنها را نشان داده است (سومر- تورك ديل لري نين تاريخي ايگلي سي ايله تورك ديلي نين ياشي مسأله سي ، آنكارا 1990 ) همچنين اولجاس سليمان عالم مشهور قزاقي با برابر نهادن بيش از 60 لغت به اين نتيجه رسيده است.
پاره اي از اين لغات متشابه و تعين هم عبارتند از :
اما (آنا)، به ير(بايئر)، قين(قيز)، آنا ، آتا ، آغار(آغيرما)، آشنا(آشاغي)، قاش(قاچ)،‌ فيشيق(ائشيك)، زيبيق(چيبين)، شوبا(چوبان)، تيبير(ده مير)، اود(اود)، اوش(اؤچ)،‌ تابولا (تابلو)، تامقا(دامغا)، دينگير(تنگري/تانري)،‌ كاش(قاچ از مصدر قاچماق) و س.
از ديگر سوپاره اي خصوصيات اجتماعي – فرهنگي سومريان ارتباط آنان را با فرهنگ عمومي تركان مشخص كرده و ثابت مي كند كه سومريان از اقوام باستاني ترك مي باشند به عبارت ديگرقديمي ترين تركان شناخته شدة جهان هستند. پاره اي ازاين خصوصيات عبارتند از : تشكيل مجلس شوراي اقوام ترك (قوريلتاي) كه از باستاني ترين زمان (دوره سومري ها) تا زمان حال ادامه داشته و به تدريج اين رسم و شيوه حكومت به ساير ملل هم رفته و امروزه اساس دموكراسي جهان شده است. در قوريلتاي سومري كه متشكل از سالخوردگان سومر بود فرمانروا انتخاب و حتي خلع مي شد و درباره مسائل عمده سياسي مانند اعلام جنگ يا صلح با خاقان سومري به گفتگو مي پرداختند. همچنين طرز دفن مردگان سومري و ايجاد كورقان‌هاي مختلف براي تركان سومر شباهت فوق العاده اي با كورقان‌هاي امروزين تركان دارد. شلك خانه هاي سومري نيز قوسي شكل بوده و تداعي كننده چادرهاي تركان مي باشد. از ديگر سو معابد مرتفع سومري (زيگورات)ها برروي بر روي تپه ها ساخته مي شد. زيگورات هاي سومري شايد تمثيلي از كوه در جوامع مدني ترك مي باشد.
يك هزار سال قبل از آنكه عبريان تورات خود را بنويسند و يونانيان ايلياد و اوديسه را بوجود آورند، در ميان سومري ها ادبيات غني و پرمايه اي رواج داشته كه شامل اساطير، داستان هاي حماسي و سرودهاي مذهبي و مراثي و مجموعه هاي متعدد امثال و افسانه ها و مقالات بود.
حماسه مشهور “ قيل قميش ” سومري نيز نخستين حماسه اي است كه از بشر باستاني به يادگار مانده و كمابيش در افسانه هاي بعدي تركي و ساير ملل اثر گذاشته است. اساس اين داستان در جاودان ساختن انسان و دور ساختن مرگ از انسان مي باشد. بنابه افسانه هاي قديمي در ميان تركان قزاق ، ده‌ده‌قورقود بعد از آنكه آماده شدن گور خود را در خواب مي بيند براي فرار از مرگ از دياري به دياري مي رود و در هر ديار با گوركن هاي خود روبرو مي شود و سرانجام از سرناچاري به وطن خود باز مي گردد و فرش دويي خود را روي آب سير دريا مي گسترد و با نواختن قوپوز ، خواب را به مدت چند روز از خود دور مي كند اما عاقبت خواب بر وي چيره شده و مرگ در هيئت پشه اي قلب او را گزيده و ده‌ده‌قورقود نيز همچون ساير انسانها به سراي باقي مي شتابد. صورت ديگرداستان را دركتاب ده‌ده‌قورقود درداستان “‌ده‌لي‌دومرول ” داريم. در اين فصل نيز دومرول سعي در مبارزه با مرگ مي كند عاقبت در مي يابد كه انسان فاني است. در داستاني از مولوي – حكيم و شاعر ترك – شخصي براي دفع مرگ به سليمان نبي پناه مي برد و ماجراهايي در اين حول وحوش رخ مي دهد. بي شك مولوي كه خود اصلاً ترك بود از طريق ادبيات شفاهي تركان به اين موضوع گسترده آشنايي داشته است. اوميت كافتانچي اوغلو نيز رگه هايي ازداستان قيل‌قميش را در داستان كوراوغلو كه جزو محبوبترين داستانهاي حماسي تركان معاصر مي باشد ذكر مي كند.
جداي از اين شباهتها بسياري از كلمات خاص در اين اسطوره ، تركي يا بسيار به كلمات امروزين تركي شبيه است. در داستان قيل قميش نام الهه عشق ايشتر/ايشتار است كه همان ايستر و از مصدر ايستمك تركي امروزين مي باشد يا كلمه ميشو در اين داستان به معناي كوه آمده و جالب اينكه “ ميشو ” نام كوهي رفيع در مرند آذربايجان مي باشد و دهها لغت مشابه اينها.
امروزه بسياري از اعياد و مراسم هايي كه در ميان تركان و ساير اقوام ديده مي شود يادگاري از سومريان پروتو تورك مي باشد. مانند عيد سال نو. به عقيده دكتر مهرداد بهار، خداي شهيد شونده سومري يا “ دوموزي ” در پايان هر سال كشته شده و سر سال نو دوباره متولد مي شود. تركان قديم زايش اورا جشن مي گرفتند چون با زايش او گياهان و دانه ها مي روييدند. جالب اينجاست كه امروزه اقوامي اين عيد را از آن خود دانسته و عيد تركان را تقليدي از عيد خويش مي دانند.
عيد سال نو در آذربايجان با نام جمشيد پيوند خورده است. چنين نقل مي شود: چون جمشيد به آذربايجان رسيد براي وي تخت مرصعي در جانب شرق نهادند و وي تاج بر سر نهاد همين كه آفتاب طلوع كرد اولين شعاع نور كه بر انتهاي تاج افتاد مردم جشن گرفته و آنروز را يئنگي گون يا نوروز نام نهادند. از ديگر سو بررسي هاي باستانشناسي در ميان تمدن هاي اينكا و آزتك آمريكا نشان مي دهد كه اعلام سال نو در ميان آنها نيز كاملاً روش نجومي داشته است. بدين ترتيب كه آنها در معابدشان سوراخهايي تعبيه كرده و در روز و ساعتي كه شعاع نور مستقيم وارد اين سوراخ شده و از آنجا به نقطة مشخصي در كف معبد مي‌تابيده‌ سال نو اعلام مي گرديد. اين مي تواند اساسي براي اين موضوع باشدكه اجداد سرخپوستان چند هزار سال قبل شايد همزمان با كوچ سومري ها ، از طريق تنگه برينگ به آمريكا رفته و اساس تمدن آزتك و اينكا را پايه ريزي كرده‌اند. مطالعه تطبيقي زبانهاي اينكايي و چوواشي – يك لهجه از تركي – نشان مي‌دهد كه بيش از 120 لغت و تركيب زبان اينكايي به سادگي با 170 لغت چوواشي قابل ترجمه است.
امروزه محققين معتقدند زبان سومري ( تركي باستان ) علاوه بر تأثير در تركي معاصر در زبانهاي آسيايي و گاهاً اروپايي نيز تأثير داشته است. مثلاً دكتر پرويز ناتل خانلري كه مؤلف تاريخ زبان فارسي است معتقد است كه مي توان لغات سومري(پروتوتوركي) بسياري از زبان فعلي فارسي استخراج كرد.


تمدن صخره اي:
جاي جاي سرزمين آذربايجان محل استقرار مكانهايي است كه امروزه در ميراث فرهنگي بشري جايگاهي ويژه يافته است. اين مكان ها غارهاي مصنوع بشري براي عبادت و استقرار مي باشد. جوامع غار نشين طي قرون و اعصار ما قبل تاريخ نوعي معماري بوجود آورده اند كه كمتر شناخته شده اند و مهارت و تدبير كم نظيري را نشان مي دهند .غارنشينان اوليه در عصر نو سنگي يعني زماني كه جوامع از شكاردست كشيده به زراعت و گله داري پرداختند مي زيستند.
در آن دوران حفر صخره براي ايجاد پناهگاه ساده تر از ساختن آن بود اما اين كار مستلزم درك عميق عوامل طبيعي محيط و همچنين قابليت شايان توجهي براي انطباق با آن بود .
يكي از جالبترين انواع اين معماري سنتي غارنشيني مقدس است . معابد زير زميني ، سردابه ها و دخمه‌هاي مخصوص خاكسپاري كه در صخره ها كنده شده اند ميراث عظيمي از نياكان مارا تشكيل مي‌دهند كه براي عبارت طرح ريزي شده و نشان مي دهند كه چگونه قوه تخيل بشر صخره را بسان نوعي پناهگاه استوار و خلل ناپذير مي انگارد.مطالعة تاريخي – اجتماعي اين غارها و دخمه ها و ثبت آنها در شماره ميراث فرهنگي بشري يك وظيفه براي ما آذربايجاني ها به شمار مي رود .
مي توان ، خانه هاي كندوان تبريز ، دخمه هاي هؤده ر، قارني ياريق ، زينجير قالا در سلماس معبه فخريكا در مهاباد را از جمله اين ميراثها شمرد.

نگاهي به تمدن آندرونووا:
جاي جاي آذربايجان مأواي آثاري منقوش در صخره ها و كوههاي برافراشته ايست كه اين نقوش گوياي حضور تاريخي بشر اوليه در اين مكانها مي باشد . انسانهاي باستان با طرز تفكر خاص خويش ، خالق اين آثار مادي و معنوي هستند .مطالعة اين آثار طرز تفكر انسانهاي باستان آذربايجان را به وضوح بيان مي‌كند .نقوش مختلف صخره اي در شمال و جنوب آذربايجان تماماً به تمدن سرتاسري آندرونووا متعلق هستند. تمدن آندرونووا تمدني است عظيم و سرتاسري مربوط به تركان باستان كه شاخص اصلي آن وجود تصاوير حيوانات شاخ دار نظير گوزن ، بزكوهي ، قوچ و غيره و انسان شكارچي با نيزه و كمان مي باشد.
شاخ در ميان تركان قديم و به طبع آن در تمدنهاي بعدي تركان نيز از اهميت فراواني داشته و علامت قدرت و اقتدار بوده است .همين موضوع در علامت رسمي تركان نيز ظاهر شده و بصورت هلال ماه در آمده است. مثالهاي زيادي از تركان باستان در اين مورد قابل ذكر است . مثلاً در ميان عيلاميان پروتوتورك كه در همسايگي آذربايجان در خوزستان فعلي مي زيستند شاخ از اهميت زيادي برخوردار بوده است. در سنگ نبشته اي مربوط به عيلامي ميانه شاخ جزء مهمي از هر معبد بوده و نهاد الويت آن زمان بوده است. به طوري كه شاه شيلهاك اينشوشيناك در قرن دوازده قبل از ميلاد افتخار كرده است كه بيست معبد شاخي را حفظ و دو باره سازي كرده است . پانصد سال بعد آشوربانيپال با افتخار به ما اعلام مي كند كه در جريان فتح شوش ، شاخ هاي برتري ريخته گري شده را از زيگوراتها – معابد مذهبي تركان باستان – بركنده است. خاقان هاي عيلامي ها ، خدايان و صاحب منصبان عيلامي نيز همگي داراي تاج و كلاههاي شاخدار بوده‌اند. سومريهاي پروتوتورك هم داراي چنين رسم دامنه داري بوده‌اند: “ نين قيرسو ” كه داراي شخصيتي خدايي بوده تاج شاخدار بر سر داشت. اكثر اشياء موجود در موزة تهران ( ايران باستان ) كه مربوط به تركان باستان مي باشد داراي نقوش با تاجهاي شاخدار مي باشند. در آثار تركان بعدي ( مانناها ، ساكاها ، اورارتوها و …) نيز اشياء منقش به انسانهاي با كلاه شاخدار به چشم مي خورد. در افسانه ها و داستانهاي قديمي كه در ميان تركان رواج داشته شخصيتهاي افسانه اي براي ارائة قدرت و اقتدار خويش با تاج هاي شاخدار ظاهر مي‌شوند. مثلاً رستم و اسكندر در داستان بوينوزلو اسكندر .
در ميان اشكانيان نيز شاخ سمبل اقتدار بوده و اين يه تدريج تبديل به حلقه شده است. ساسانيان نيز همين رسم را ياد گرفته‌اند. در نقوش خان تختي سلماس ، حاكمان مغلوب آذربايجان حاقه هاي اقتدار آذربايجان را تسليم حاكمان ساساني مي كنند.
در تركان بعد از اسلام و حتي معاصر نيز اين سمبل به شكل ديگري به چشم مي خورد و چيزي از اهميت آن كاسته نمي شود. مثلاً شاه اسماعيل خطايي اقتدار خود در آذربايجان را با تزئين مناره اي با شاخ قوچهاي شكاري در شهر خوي به نمايش مي گذارد. امروزه در بام بسياري از خانه هاي روستايي آذربايجان شاخ قوچ به عنوان نماد برتري و قدرت و دفع كننده بلاها با شكوه هر چه تمام تر خودنمايي مي كند.
همين سنت مردمي تركي به ميان فارس ها نيز رفته است. ازرقي هروي مي نويسد:
هربرج و هرحصار كه شاخ گوزن داشت پنهان شد از نهيب خونگ تـو در حصار
امروزه نقوش مربوط به تمدن آندرونوا در اطراف زنگه‌زور ، كلبه جر، قره‌داغ ، ساوجبلاغ و قبوستان به چشم مي خورد.

هورري‌ها در آذربايجان:
به استناد يافته هاي باستانشناسي هورري ها اولين قوم مشخص صاحب دولت در آذربايجان بودند. اقوامي كه به زبان هورياني hurrohe – از زيرگروههاي زبانهاي التصاقي، هم خانواده با زبان تركي- سخن مي گفتند چهار هزار سال قبل ( هزاره دوم قبل از ميلاد ) در آذربايجان ، آناطولي و شمال بين النهرين پراكنده بودند.
هورري ها ساليان بعد در اثر تغيير و تحولات سياسي و اجتماعي به نام “ ميتاني ” تن در دادند و در تاريخ آذربايجان به شكل “ ميتاني” ها ظاهر شدند. اين تغيير و تحول اسامي در تاريخ عمومي ترك بسيار رايج است و مثالهاي بيشمار دارد. ميتاني ها را هرودوت “ ماتي نر ” ، استرابون “ ماتيانر” ناميده اند. اين نام در تورات “ ميديان” و در قرآن در سوره اعراف آيه 85 به شكل “ مدين ” آمده است.
علاوه بر بسياري از مظاهر بارز تمدن هورري ها و ميراث فرهنگي اين قوم پروتوتورك در آذربايجان و آناطولي معاصر معروفيت اين قوم در پرورش اسبهاي اصيل – ماشين جنگي آنروزگار – شهرة عام و خاص بوده است. آنها وسايل و لوازم خانگي خود را با نقش اسب تزئين مي كرده و از آن لذت مي بردند. چارلز‌بورني رئيس هيئت حفاران هفتوان تپه سلماس از نمونه اي منقوش سفالي يك ارابه با دو اسب مربوط به تمدن هوريان در سلماس گزارش مي دهد و به احتمال زياد امروزه در موزه هاي اروپايي استقرار يافته است. در سال 1924 ميلادي نيزدرناحية ماكو ظرفي به شكل اسب پيدا شده است كه پاهاي آن شكسته بود. در روي اين ظرف گلي پخته شده نيز تزئينات زين و برگ ديده مي شود. روي دهانه آن يك گل سه پر نقش شده بود. روپوش اسب بصورت نمدي با نقوش متعدد و با نهايت دقت مجسم گرديده بود. موضوع نقوش روپوش ، مجلس شكاري است. اسبي به دنبال گوزني روان است و پرندگاني كه در ميان گل هاي مصنوعي نقش شده است در پروازند.
گفتني است در سنت تركها ، اسب وفادارترين رفيق ، يار و شريك پيروزي ها ، هشدار دهنده و مشاور ، رهانندة قهرمان و هم شأن او شمرده مي شده است. اسبها نيز همچون جنگاوران در پايان جنگها طي تشريفاتي خاص به خاك سپرده مي شدند. هم اكنون چند گور اسب در آناطولي وجود دارد كه زيارت مي شوند. در آذربايجان نيز مكانهاي مقدسي محل غيب اسب افراد نامي آذربايجان شمرده مي شود مانند درياچه ساوالان محل غيب اسب بابك. پدر گرامر زبان تركي “ محمود كاشغري ” در كتاب ديوانلغات الترك نيز اسب را “ بال ترك ” ناميده و عبدالرشيد بن صالح بن نوري باكويي مؤلف كتاب “ تلخيص الاثار في عجايب القطار ” نوشته است كه تغزغزها ( تركان اوغوز ) اسب را مي پرستيدند. در افسانه هاي تركي نيز سخن از اسب فراوان رفته است. در داستان شاه اسماعيل ، وي از شكم و اسب او يعني “ قمردايي ” از پوست سيبي كه درويش “ عديل شاه ” عقيم مي دهد متولد مي شود. پيوند قمردايي با شاه‌اسماعيل يادآور پيوند قيرات با كوراوغلو است.
در داستان بابك نيز داريم كه اسب بابك هر سال در روز مرگ وي از ساوالان بيرون آمده به ياد بابك شيهه اي كشيده و دوباره به درياچه بالاي كوه فرو مي رود. در افسانه “ وفالي آت ” يكي از داستانهاي آذربايجاني اسب بامليك ممد سخن مي گويد و او را از خطرات آگاه و راهنمايي اش مي كند. در افسانه هاي تركان ياكوت در سيبري اسبهاي بهادران از سرزمين آفتاب مي آيند و با قهرمانان سخن گفته و آنها را از مهلكه رها مي كنند. اسب كؤگودي مرگن قهرمان داستان آلتاي ، “ ماآداي قارا ” نيز با او حرف مي زند.
اسب در طول تاريخ ثروت گرانقيمت مردم آذربايجان بوده است. وجود اين ثروت و همچنين سنگهاي قيمتي و مستحكم فراوان سبب شده بود كه اقوام تجاوزگر آشوري هر از چند گاهي براي بدست آوردن غنايم جنگي – اسب و سنگ و چوب – به آذربايجان حمله كرده و سبب خرابي ها و خسارات فراوان شوند. لوحه اي از تيگلات پلاسر اول ( 1114 – 1076 ق.م ) اين موضوع را به خوبي بيان مي كند. هورري ها چند صد سال در تاريخ ، مستقل و سربلند زيستند تا اينكه آشوري ها توانستند آنها را مغلوب كنند.

تمـــدن كـــورقــــان:
يكي از مهمترين شاخص هاي تمدن و فرهنگ تركان باستان كه ادامه اين سنت در ميان پاره اي از قبايل و اقوام ترك تا امروز بر جاي مانده است برپايي كورقان ها يا تپه مزارهايي است كه در جاي جاي قلمرو تركان برپا شده است. به عبارت ديگر هر كجا كورقاني بوده ، طايفه تركي نيز بوده و هر كجا طايفة تركي ساكن بوده كورقاني هم از خود به يادگار گذاشته است. قديمي ترين كورقانهاي بدست آمده در آذربايجان مربوط به دورة مئزوليت ( سه تا چهار هزار سال قبل از ميلاد ) مي باشد.
نحوة برپايي كورقان ها بدين ترتيب بود : تركان قديم ابتدا مردگان خود را در داخل قبرهايي به عمق 2 متر به خاك سپرده سپس همراه با ملزومات زندگي اعم از اشياء سفالي ، اسلحه هاي آهني، طلايي، قطعه‌هاي زين و يراق به ويژه دهنه هاي اسب به گونه اي مخصوص و حلقه هايي قابل ستايش به سبك حيواني و گاهاً تعدادي خدمت كار و اسب دفن مي كردند. نحوة بخاك سپردن مردگان در تمام كرقان ها يكسان نيست ، بعضي چاله ها عميق و بعضي ها كم عمق هستند. بعضي ها مردگان را در حالت خميده به خاك سپرده و بعضي ها سوزانيده شده بر روي آنها ماده قرمز رنگ گل اوخري Ocer پاشيده مي شده‌است. پس از اين مراسم برروي چاله تخته هايي قرار داده و بنابر رسمي قديمي از تركان – كه اين رسم در كتاب برهان قاطع اثر محمد بن خلف تبريزي در مادة آذربايجان نيز ديده مي شود – هر فردي از افراد قبايل ترك بر اساس توانايي خود دامن خاك بر روي قبر مي ريخت و در نتيجه تپه بزرگي بوجود مي آمد كه با دايره اي از قطعه سنگها محصور مي گشت. تعدادي از اين گورها بدون مرده بوده است. بي شك اين گور ها به افتخار جنگجوياني كه دور از قبرستان خانوادگي تركان از پادر آمده بودند برپا شده است. هرودوت در سده هاي قبل از ميلاد كه با تركان ساكن اروپاي شرقي و بالكان و يوناني امروزين در ارتباط بوده اين رسم تركان را كاملاً مي شناخته است.
رسم برپا داشتن تپه هاي بزرگ به يادبود مردگان گرچه يادآور سنت قديمي تركان سومري و عيلامي در برپايي معبدشان به نام زيگورات مي باشد ولي در تاريخ آذربايجان با نام اوغوز خاقان – قهرمان اساطيري تركان كه تاريخ دانان وي را همان مته خان ، خان هون ها مي دانند – عجين شده است. تاريخ چنين روايت مي كند كه اوغوزخاقان پس از فتح سرزمين هاي مختلف براي يادبود ، دستور به برپايي تپه‌هايي داده است و بنابه نوشته برهان قاطع وجه تسميه آذربايجان نيز به خاطر همين تپه هاست. چرا كه در زبان تركي “ آذر/اَذر ” به معني بلندي يا تپه است. البته گفتني است اين وجه تسميه چندان موردي نداشته و جزو Folk Ethymology يا وجه تسميه عاميانه مي باشد. جديدترين و علمي ترين ريشه شناسي نام آذربايجان از طرف مرحوم ميرعلي سيدوف ارائه شده است. به نظر وي آذربايجان مركب از آس/آذ+ ار + باي + جان مي باشد.
در ميان مردم آذربايجان نيز در مورد اوغوزخاقان روايت هاييست كه اوغوز بسيار عظيم الجثه بوده و بدين سبب به اين نوع تپه هاي مصنوعي يا كورقان ها “ اوغوز تپه لري ” يا تپه هاي اوغوز مي گفتند. همچنين امروزه در اوكرائين آثار كورقان هاي قديمي تركان ساكن اين سرزمين قبل از مهاجرت روس ها را “ اوغوز ” مي گويند. وامبري توركولوژ مشهور مجاري نيز در اين باره مي گويد : شرقي ها دوست دارند فضايل مقدسين خود را با قامت استثنايي كه براي آنها قايل مي شوند بالا ببرند. در ايران نيز به چندين سنگ قبر برخوردم كه از اندازه معمولي خيلي درشت تر تراشيده شده بود. همچنين در قسطنطنيه در كرانه آسيايي بوسفور و كوه موسوم به ژوزويه قبر درازي واقع است كه تركها به عنوان شخصيت برجستة مذكور در انجيل و يونان به عنوان اينكه خاكستر هركول درآن دفن شده به آن احترام مي گذارند . اين رسم در ميان تركمنان نيز به همان شكل قديم مانده است بطوريكه وقتي يكي از رؤساي برجسته يعني كسي كه به دريافت لقب باطور ( دلاور)نائل شده است بميرد رسم است كه يك تپه روي قبرش بر پا كنند هر تركمن واقعي بايد با ريختن دست كم هفت پارو خاك در آن شركت كند و از آن جهت است كه اين بناهاي يادبود خشن غالباً داراي شصت پا محيط و بيست و پنج تا سي پا ارتفاع مي شود.وامبري در بارة اين تپه هاي بزرگ توضيح مي دهد :اين رسم در نزد هون هاي قديم هم وجود داشته است و مجارهاي امروز هم گاهي آنرا بجا مي آورند چند سال پيش نيست كه به دستور كنت ادوارد كارولي يكي از اين تپه ها را در مجارستان به يادبود كنت شجن لي براي اثبات احترامي كه مردم به او داشتند ساخته اند . بي مورد نيست بدانيم امروزه رسم ريختن يك مشت خاك بر روي قبر در ميان اروپايي ها يادگاري از حضور تركان در اروپا مي باشد.
آلات و ادوات بدست آمده از اين كورقان ها نقش بسيار مهمي در پيشبرد مطالعات توركولوژي داشت . مطالعات باستان شناختي در پازيريك ، تپه هاي تركمنستان ، آذربايجان و آناطولي و غيره ، همه و همه ابعاد مهم ديگري ار حيات مادي و معنوي اجداديان را در هزاره هاي بسيار دور و تاريك تاريخ روشن ساخته است . بررسي هاي باستانشناسي در آذربايجان تعداد زيادي از اين كورقان ها را كه متعلق به 6-5 هزار سال قبل مي باشد مشخص مي كند مهمترين اينها عبارتند از :
در سلماس در روستاي “ ايستي سو ” قبر بزرگي به نام “ انيس ” وجود دارد كه بي شك اين قبر نوعي كورقان بوده و به اغوز مشهور بوده است محتمل است نام اوغوز در طي زمان به انيس تبديل شده است.
در منطقه كهنه شهر سلماس قبرستان وسيعي وجود دارد كه بي شك متعلق به سلماس قبل از جنگهاي عثماني – صفوي مي باشد . چرا كه شهر سلماس در جنگهاي اشاره شده دچار چنان صدماتي شد كه حتي از صفحه روزگار محو شد . در اين قبرستان نيز همانند روايت هرودوت سنگهايي براي نشان دادن قبر هاي بزرگ تپه مانند چيده شده اند .
دژ مشهور زئويه در سقز كه آثار بسياري از اين كورقان – دژ بدست آمده است . گفتني است سقز تحريفي از كلمه ساكاست .
در اطراف شهر نخجوان نيز تعدادي قبر بزرگ وجود دارد كه به قبر نوح مشهور است بي شك اينها نوعي كورقان باستاني مي باشد .
در حفاري هاي باستانشناسي سال 1896 ميلادي در نمين اردبيل ، يك كورقان كشف شده است. دمورگان از قبور اين ناحيه مقدار زيادي آلات و اسلحة برنزي و كوزه هاي سفالين كشف نموده است .
در شهرتيكان تپه(تكاب)نزديك مجموعه باستاني تخت سليمان ، مجيد تپه يك كورقان مي‌باشد.
تپه هاي اطراف خان كندي در قره باغ آذربايجان گور هاي دسته جمعي با وسايل و تجهيزات ديده مي شود .در كورقان منطقة خاچين جان ظرف استوانه اي به شكل سيلندر كه در روي آن نقوش برجسته وجود دارد و همچنين سفالهايي كه سطح خارجي آن صيقل شده و به رنگ سياه مي باشد كشف شده است.
كورقان هايي در ناحيه دوشانلي ، آرچادروز ، خان لار،بورسون لو ، ساري چوبان آذربايجان ديده شده است.
تمدن شومو تپه كه در اطراف رود كر آذربايجان تا گرجستان امروزين گسترده بود مربوط است به هزاره هاي 6 تا 4 قبل از ميلاد و تپه هايي چون تؤيره تپه ، قارغا تپه سي ، آرزاماس تپه سي ، گؤي تپه ، روس تپه و مهمتر از همه شومر تپه از ويژگيهاي اين تمدن ، وجود خانه هاي دايره اي شكل با پي سنگ ، ديوارهاي چينه اي و خشت خام ، اجاق هاي ساخته شده از گل، ظروف ساخته شده از سفال سياه ، خاكستري و قرمز رنگ با ابزارهاي سنگي ، اشياء و سلاح ها و زير آلات مفرغي ، طلايي و نقره مي باشد.ابزارهاي كشاورزي و بقاياي غلات و استخوانهاي گوسفند و گاو و نهره هاي سفالي حكايت از ترقي و توسعه كشاورزي و دامپروري دارند.

گوتي ها
عنصري از پروتو تركان كه در تاريخ قديم آذربايجان به خوبي درخشيده و در حيات معنوي و مادي آن نقش داشته گوتي ها بودند كه به نوشته هاي ، انسان شناس فرانسوي در كتاب « چهرة آدمي » ، مردماني كه در عصر حاضر بين آذربايجانيها در ناحيه شوشا (قره باغ )زندگي مي كنند با تصاوير و مجسمه هايي كه از لولوبيان و گوتيان مانده است مطابقت دارد. گوتيان حدود پنج هزار سال قبل در قسمت غربي آذربايجان مي زيستند و با عيلاميان پروتوتورك قرابت ائتنيكي و فرهنگي داشتند و به سبب نفوذ فرهنگي و سياسي دامنه دارشان درآذربايجان ، در هزاره اول پيش از ميلاد همه اورارتوئيان و مردم مانا و ماد يعني كل سرزمين آذربايجان را گوتي مي ناميدند . براي اولين بار اي . ر‎وسي توركولوژمشهور ايتاليا در سال 1937 م در كنفرانس تاريخ ترك به ترك منشأ بودن گوتي ها اشاره كرده است وي همچنين در سال 1957 م پيشتر رفته و طي بررسي فرآيندهاي زبان شناسي در زبان تركي ، كلمه گوتي را واريانتي از شكل نوين اوغوز دانسته است . وجيهه خطيب اوغلو هم در مجله توركولوژي ضمن اشاره به اوغوز بوده گوت و كوت مي‌افزايد در كلمات GUD وGUT دو حرف «ت»و «د» به حروف «س» و «ز» تبديل شده و كلمات فوق به اوغوز و اوزوز تبديل مي شود. در عصر بيزانس ما به كرات به كلمه اوز به عنوان نام قبيله برمي خوريم . G هم به K و H تبديل شده و كلمة كوز و هوز به وجود مي آيد.بعداً اين كلمات به كاس تبديل مي شود.به ديگر سخن كاس ها و توپونيم قارص مشتق از كلمة گوت مي باشد.ضمناً گفتني است« قيدار » نام الهه جنگ كاسيها بوده كه نيز نام شهري است در جنوب شرق آذربايجان و تأييدي است از حضور عنصر كاس در سرتاسر خاك آذربايجان.
از ديگر سو HUZ هم با اضافه شدن حرف “ ر” به و خزر تبديل مي شود . اين گونه كلمات بعدها در كلمات قزاق ديده مي شود كه هر دو به معني سواره نظام هستند و كلمة Hetzer آلماني به معني ملحد ، هر سه لغت ياد شده از كلمة خزر مي باشد. گفتني است خزرها ، نام قبيله و در عين حال امپراطوري بزرگي بوده كه در اوايل اسلام در مناطق ترك نشين صاحب قدرت بودند .خطيب اوغلو ضمن اشاره به بكار بردن كلمة Uz در دوران بيزانس مي نويسد كه ناميدن اوغوزها تحت عنوان Uz با Us قبلاً در سفر تكوين كتاب مقدس تورات قسم 10 آية 36 ديده شده است.جالب است بدانيم به عقيدة فراي ، پارس ها عيلامي ها را با نام اوجا / اوجه يا هوجه مي شناختند . نويسندگان يونان و روم كهن نيز اينان را اوخي / اوكي / اوزي مي شناختند . ي. يامپولسكي نيز اعتقاد دارد كه نام كويتان همان عنوان قومي است كه در منابع زمانهاي بسيار متأخرتر به شكل اوتيان و اوتي و اودي ضبط شده است و ظاهراً چنانكه وي مي گويد نامي است كه آلبانيان ساكن شمال آذربايجان خود را بدان مي خواندند و اين نشانه اي است از قرابت آلبانيان كهن با كوتيان پروتوتورك.
زماني اين عقيده رايج بود كه كاسيان – همانطوريكه اشاره شد واريانتي از كلمة گوت مي باشد- هند اروپايي بوده يا لااقل چنان روابط و تماس نزديك با عناصر قومي هند اروپايي داشته كه زبان و فرهنگ ايشان به نحوي مشهود از آن متأثر گشته است ولي با پيشرفت علم توركولوژي مداركي به نفع مناسبات هند اروپايي هاو كاسيان وجود دارد چنان سست شد كه بالضروره يا بايه كاسيان را فاقد رابطه با هند اروپائيان مشهود يا غير مستقيم يا بسيار دورادور با عناصر اخيرالذكر مربوط دانست .البته به قول صابر رستم خانلي ما منكر تاريخ و مدنيت اقوام هند اروپايي نيستيم ولي امروزه مرضي پيدا شده است كه هر نمود فرهنگي را به هند اروپائيان نسبت مي دهند .
امروزه متخصصان با بررسي بيش از 21 اسم خاص باقيمانده از تركان گوتي به ترك منشأ بودن اين قوم اشاره مي كنند . مثلاً ايشقاويش ، سارالاقاب ، ايارلاقاب /اييارلانقاب و غيره . گفتني است ي.يوسفوف در كنار طوايف ترك تبار لولوبي و گوتي از طوايف ترك “سو” و “سورناكي” آذربايجان نيز بحث مي‌كندكه اطلاع دقيقي از آنها در دست نگارنده نيست.

اورارتو ها
براي اولين بار در قرن 13 ق .م در كتيبه هاي سالمانسار اول پادشاه آشور ساكن در شمال عراق از قبايل اورارتو بحث شده است .مسأله عبارتست از اتحاد قبايلي بنام اورارتري كه از اتحاد هشت قبيله تشكيل شده است .در قرن 12 ق.م نام اورارتوها از كتيبه آشوري ها محو شده و اين قبايل مورد بحث تحت نام نايري ظاهر مي شود.در دوران باستان درياچة وان ، نايري ناميده مي شود ولي از سدة نهم ق. م است كه كشوري مستقل بنام اورارتو بوجود مي‌آيد كه ساليان متمادي در برابر تجاوزات دولت آشور به آذربايجان ايستاده اساس تمدن و فرهنگ پايدار آذربايجان در سده هاي ق. م بنا نهاد.اورارتوها در 400 كتيبه بجا مانده اورارتويي “ بي آي نيلي ” ناميده شده است .بنابر اين اورارتو نامي است كه آشوريها به آنها داده اند . با ادامه فشار دولت آشور اتحاديه بيشتري از آذربايجان ، دولت اورارتو پيوسته كه عدة اين اتحاديه ها را حدود 20 تا 40 امارت ذكر مي كنند.
ساردور اول كه عده اي معتقدند نام شهر سرده ري ( در نوشته هاي فارسي سردرود )از نام وي مشتق شده اولين شاه مقتدر دولت اورارتو بوده و به تدريج با محكم كردن قلاع و شهرهاي مرزي ، شهر توشپا (وان امروزين)را به عنوان پايتخت و شهر اوخلو/ اولهو (سلماس كنوني) را به عنوان مهمترين شهر اورارتو پس از وان انتخاب كرد. آذربايجان با تأسيس دولت مقتدر اورارتو و اتحاد قبايل پراكنده آن به تدريج وارد سيستم تمدني پيشرفته اي شده و كشاورزي با احداث كانال هاي مصنوعي آبياري به حد اعلاي پيشرفت خود رسيد.از ديگر سو متخصصين ، اورارتوها يعني مردمان باستان آذربايجان را ابداع كنندة فن قنات براي دستيابي به آب مي دانند .
از تصاوير شهر ها و قلاع بجا مانده از دورة اورارتوها چنين بر مي آيد كه اجداد باستاني آذربايجانيان قلاع خود را با شاخ گوزن و قوچ كه سمبل اقتدار و قدرت بوده مي آراستند .اين رسم كه ناشي از اعتقاد به توتميزم در ميان تركان قديم بوده امروزه نيز در ميان تركان معاصر به اشكال ديگر ديده مي شود .
مطالعة زبان اورارتوها ، وجه ديگري از فرهنگ و زبان پروتوتورك ها را به نمايش مي گذارد مانند سانقي بوتو(محل نگهداري گوسفندان حكومتي )، اتيل/ اديل به معني رود – تاشتام ( داش دام)، بامش ديريك ( باش داراغ ) يعني سلسله كوههاي به شكل شانه . جالب اينكه دئريك / ديريك امروزه نام روستايي در كوههاي غرب سلماس مي باشد.قوروسپا (قوروسو) يا قوروچاي وغيره.

مانناها
مانناها قديمي ترين دولت معتبري است كه در اراضي جنوبي آذربايجان تشكيل گرديده بود. اينان اولاد بلافصل گوتي ها و لولوبي ها هستند. كه در كوران كشمكش هاي آشور و اورارتو و در جريان تقابل و برخورد آنها نضج گرفته و به ناچار براي ادامه حيات خود گاه با آشوريان پيمان اتفاق مي بست و زماني با اورارتوها.
ماننائيان هم مانند گوتي ها و اورارتوها بودند و رفتارشان بسيار همانندي با اورارتوئيان داشت. شاهان ماننا داراي شوراي شيوخ بودندو كشور را با نظر آنان اداره مي كردند .اعضاي اين شورا (قوريلتاي ) را پيشوايان ، سران محلي ، بستگان شاه و فرمانروايان تشكيل مي دادند .كشور ماننا به ايالتهاي سوريكاش (سقز)، مشي (بخش علياي جيغاتاي )،اوئيشه يش( كرانه شرقي درياچة اورميه )، آرسيانش وارشته يانا تقسيم مي شده است .در منابع آشوري عنوان حاكم “شاكنو”آمده است كه در رأس يك ايالت قرار داشتند كه خدايان يا صاحبان دهكده ها “بل آلي ” خوانده مي شده و فرهنگ و تمدنشان در سطح اورارتو بود. زبان ماننائيان نيز مانند ساير طوايف ترك تبار سومري ، لولوبي ، گوتي ، هورري ها و غيره از نوع التصاقي بوده كه به آن پروتوتورك گفته مي شود. عللي كه اين زبان ها را از نوع پروتوتورك مي دانيموجود تشابه ظاهري كلمات ، صوتي و گاهي يكساني معاني در تركي امروزي و زبانهاي قديم اين منطقه است.مثلاً آت در اسامي “ آت تاركيت تا ” “ آيدات تواين شوشي ناك ” “هورپ آتيلا ” “آت كال شو ” يا “ آت كال سو” . “ آدا” يا “آتار” به معني پدر است و چنين به نظر مي رسد كه با آتاي تركي امروزين همانندي دارد. كلمة تاش به معني برادر و هم شان در تركيب كلماتي بسيار نظير “ سيموت وارتاش ” “ لي لا ايرتاش ” “اون تاش گال ”در تركي امروزين نيز رايج است مانند قارداش ، يولداش ، وطنداش و غيره.به واژه هايي چون خان در شوماخان ، گون ( آفتاب ) در گون گونون و سو ( آب ) در ماسو نيز مي توان اشاره كرد.
از لغات پروتوتركي كه در آذربايجان باستان رايج بود مي توان به نمونه هاي زير اشاره كرد: “سارگون” دوم شاه آشور نام “اوايش ديش ” را در كتيبة خود ذكر مي كند اين نام كه به صورتهاي مختلف خوانده مي شود از دو كلمه تشكيل يافته است يكي “ اوايش ” “ ويش” “ بيش/ ئبش” به معني پنج و ديگري ديش “ دندان” و تركيب آن به معني پنج دندان مي شود. بعدها حمدالله مستوفي قزويني در همين اراضي از كوههايي كه فارس ها پنج انگشت و تركها بئش بارماق مي نامند نام مي برد. آشوربني‌پال در سدة 7 ق.م از دژي به نام “ ايشتاتي ” از دو جزء ايستي و تي بوجود آمده كه ايستي به معني گرم و تي در تركي باستان آذربايجان پسوند مكان مي باشد با تبديل تي و لي كه قانونمند و عملي است كلمة مزبور به صورت ايستي‌لي يعني جاي گرم يا محل آتش در مي آيد. يا در كتيبه هاي آشور به نام اوشاكايا برخورد مي كنيم كه امروزه نام شهر اسكو نيز داريم به نظر مي رسد اوشكايا همان كلمة “ اوچ قايا ” باشد.
علاوه براين لغت هاي تركي باستان عده‌اي نيز توانسته آند از طريق فقه اللغه وجود تركان را درسده‌هاي 14 ق.م در آذربايجان اثبات نمايند از جمله يامپولئسكي كه به نوشته او اقوامي در اطراف درياچه اورميه در سدة 14 ق.م زندگي مي كردند كه به نوشته او در منابع آشوري توروك ها ناميده شده اند در سنگ نوشته هاي ميخي اورارتويي هم سخن از ايلاتي در اراضي آذربايجان رفته است كه قومي به نام توريخي در اوايل هزاره اول ق.م در آنها زندگي مي كردند. گفتني است عادله آيدا در طي مقاله اي تحت عنوان “ توركون منشأيي ” يا منشأ تركان اشاره به اين دارد كه در تركي قيرقيزي و باشقيردي و تاتارها كلمة “ تورك ” “ توروك ” “ تؤروك ” تلفظ مي شودو در ناحيه قازاق آذربايجان نيز تلفظ توروك ديده مي شود به نظر وي تبديل كلمه “ توروك ” به “ تورك ” در زمان دولت گؤگ تورك انجام يافته است.
همچنين يامپولئسكي بر اساس منابع يوناني سخن از مسكوني بودن‌ آذربايجان در سدة 5 ق.م با “ ايراكي ”ها رانده است وي از طريق فقه‌اللغه به اين نتيجه رسيده است كه منظور از “ توروك ” “ توريخ ” “ ايراكي ” ها همان تركان هستند.يامپولئسكي در مورد ديگر با استناد پومپونيوس مي نويسد كه تركان در اوايل سدة اول ق.م وحتي پيش از آن در چراگاههاي شروان و دشت ميل زندگي مي كرده‌اند. وي از اين اطلاعات به اين نتيجه رسيده است كه زبان تركي در اراضي آذربايجان در دوران قبل از ميلاد رايج بوده‌است.
در داخل قلمرو حكومت مانناها با توجه به نوشته هاي ميخي قبايل اوت/تيو و اودين زندگي مي‌كردند كه به نوشته يوسفوف اودين‌ها به نوشته پيليني در نزديكي آلبان در شمال رود ارس مي زيستند.

ســـاكـــاهــا:
ساكاها يا سكاها از جمله اقوام ترك تباري بودند كه بيش از سه هزار سال قبل در آسياي مركزي مي‌زيسته و در ادامه كوچ ساليانه و ممتد خود به غرب و جنوب غرب آمدند. كوچهاي سالانه و ممتد تركان به مفهوم امروزين كوچ ايلات نمي باشد كه در طي آن ايلات از نقطه اي به نقطة ديگر حركت كنند بلكه در كوچهاي تركان باستان ، اصل پيوستگي طوايف در طي زمان كاملاً رعايت مي شد. شايد بهتر باشد بجاي كلمة كوچ از كلمة پخش Disspertion استفاده كنيم.
با ورود سكاها به آذربايجان در حدود 2800 سال قبل از طرفي عامل سياسي نويني در تاريخ آذربايجان بوجود آمد و از طرف ديگر صندوق هايي از فرهنگ و هنر برگنجينة تمدن و فرهنگ آذربايجان افزوده شد. اينان چندي درآذربايجان دولتي تشكيل‌دادندكه به نظردياكونوف درحدود سالهاي2 – 674 ق.م داراي موقعيت استواري بود. به نظر تركشناس مشهور زكي وليدي طوغان اطلاعات بدست آمده از شيوة عادات و سنن ، اخلاقيات، اعتقادات، مراسم تدفيني و ساير ، همانندي عجيبي با تركان هون و گؤگ‌تورك و حتي تركان امروزين دارد. آنها همچونساير تركان، قميز مي نوشيدند، شير را خشكانيده كشك درست مي كردند و در چادرهاي قبه دار تركان مي زيستند. مراسم مذهبي و سوگواريهاي آنان كه در كتاب هرودوت مندرج است همانندي عجيبي با مراسم عاشوراي تركان آذربايجان دارد.
عدة زيادي از دانشمندان از جمله زكي وليدي طوغان ، بارتولد و غيره با استناد به كتب وزين « ديوان لغات الترك » و « قوتادقوبيليگ » بر اين عقيده اند كه افراسياب تورانيان همان آلپ ارتونقاي مشهور و خاقان تركان بوده است. گفتني است آلپ اورتونقا ازتركيب سه كلمة جداگانة آلپ ( قهرمان ) ، ار( مرد )و تونقا(حيواني پلنگ آسا كه فيل را بدرد مانند يوزپلنگ ) تشكيل شده است. پس الپ ارتونقا به معني قهرماني به زورمندي تونقا مي شود.
داستان افراسياب ( آلپ ارتونقا ) يكي از داستانهاي قديمي تركان مي باشد كه قسمتي از آن در كتاب نفيس ديوان لغات الترك محمود كاشغري ضبط شده است. در شاهنامه ظبط است كه آلپ ارتونقا به جزيره‌اي در چي چست ( درياچة اورميه ) پناه مي برد. در آنجا به دست هوم نامي گرفتار شده تحويل كيخسرو شاه ماد مي گردد. به احتمال بسيار زياد اين محل گرفتاري همان كاظم داشي در 40 كيلومتري جنوب سلماس در ساحل درياچه اورميه مي باشد كه قبلاً بصورت زيارتگاهي درآمده بود. به هر حال پس از دستگيري آلپ ارتونقا و كشته شدن وي تمام تركان در ماتم فرورفته، اشكهاي خون‌آلود ريخته جامه ها را دريده، سرها را زخمي كرده و نوحه و مرثيه هاي زيادي سرودند و در موقع مراسم دفن آلپ ارتونقا اوزان ها ( اجداد تاريخي عاشيق هاي امروزين آذربايجان ) اغي هاي زير را با قوپوز ( نوعي ساز دستي ) مي‌خواندند.

الب ارتونكا اولدويمو اوذلك اوجين الديمو ايسيزاژون قلديمو امدي يؤره‌ك يير تيلور و …



تركي معاصر:

آلپ ارتونقا اولدي مي فلك اوجون آلدي مي يامان دونيا قالدي مي ايندي اوره ك ييرتيلير
فارسي:


آلپ ارتونقا ( افراسياب ) مرده است آيا زمان ، انقامش را گرفت و دنياي فاني مانده است ؟ حال دلمان پاره پاره مي شود
امروزه بسياري از توپونيم هاي قديم آذربايجان نام ساكا را دارد “ ساكاسينا – بالاساكان – شكي /شاكي ، زاقاتلا/ساكاتالا، گنجه – قانساك و س.
امروزه ياكوت ها به خودشان ساها يا ساقا ( انسان ) مي گويند.

مـــــادهــــــا:
برخلاف آنچه كه امروزه شايع شده مادها نه يك قبيله منفرد بودند كه به اصطلاح از ساير آرياييها جدا شده و در آذربايجان ساكن شده اند و نه به رغم عقيدة شايع داير بر اين كه منابع مربوط به تاريخ ماد فوق‌العاده ناچيز است ، منابع آشوري از قرن نهم تا هفتم ق.م نه تنها براي احياي تاريخ آذربايجان كافي است بلكه جزئيات مهمي را نيز روشن مي سازد.
با تغيير و تحولات در اوضاع سياسي آنروزگار آذربايجان، هفت قبيلة آذربايجان باستان كه قبلاً جزو اتحاديه ماننا و اورارتو و ساكايي بودند اتحاديه اي تشكيل دادند مه بعدها يونانيان باستان آنها را ميد يا آنچه ما ماد مي دانيم ناميدند.اين قبايل را هرودوت چنين نام مي برد:
1 – بوآساي Bousai 2 – پارئلاكئنوي Parela Kenoi 3 – آستروخات Stroukhotes 4 – مغ Magai 5 – بوديو Boudioi 6 – آريزانتو Ariazantoi 7 – ماد Mid
امروزه معاني تمام هفت قبيله ماد در زبان تركي اشتقاق يابي شده است.
مغ نام قبيله اي بود كه در عين حال مقام روحاني داشتند كه بعد از توسعة نفوذ زرتشتي آلزاماً به آن دين گرويده تبليغ و اصلاح تعاليم آن را در اعصار خود گرفته و به تدريج موفق به تشكيل طبقه روحاني متنفذ شده و كار انحصار طلبيشان به جايي رسيد كه واژه مغ با موبه زرتشتي مترادف گرديد. عموم مردمان مغان مقدس را احترام مي كردند ، امور عامة خلق بر طبق نصايح و موافق صلاحديد مغان ترتيب و تمثيت مي گرفت و مخصوصاً در دعاوي اشخاص دقت مي كردند و با نهايت مواظبت ، جريان وقايع را مد نظر گرفته فتوي مي دادند و ظاهراً هيچ چيزي را مردمان درست و قانوني نمي دانستند مگر آنكه به تصديق مغي رسيده باشد و عمده ترين اموري كه مغان به آنها مي پرداختند غير از اجراي مراسم ديني عبارت بود از قضاوت و ثبت ولادت افراد ، اخترشناسي و پيشگويي و تعبير خواب و وعظ ، ام.ري از اين قبيل و عشريه و صدقات و جرايم ديني و نيز املاك. شامان ها يا قام ها كه به نامهاي مختلف اوزان ، باخشي/باخسي/باقسي/بخشي آمده كاري جز كارهاي فوق انجام نمي دادند.
مطالعة نامهاي شهرها و ولايات ماد نشان مي دهد كه آنان آريايي نيستند.

كيمـــــريـــــان:
كيمري ها كه انرا مركب از (قام + ار) مي دانند مدتها قبل از ورود به آذربايجان در شمال درياي سياه و ساير مناطق ترك نشين مي زيستند. يك گواه وجود دارد كه كيمريان در قرن هشتم ق.م در آذربايجان اقامت داشته‌اند و اين نامه‌اي است از طرف شخصي به نام “ آراد – سين ” به عنوان منادي دولتي آشور و ظاهراً مربوط است به زمان جنگ كيمريان با اورارتو ها در فاصله سالهاي 720 و 714 ق.م.

اسكيت ها:
اسكيت ها طايفة ديگري از تركان بودند كه منابع شرقي آنها را ايشگوز ( ايچ اوغوز ) قيد كرده است. حسن آتا آنان را ايسكي/اسكي تورك مي داند. هرودوت نقل مي كند كه اسكيت ها از طريق دميرقاپي دربند به آذربايجان آمده در آذربايجان با اتحاديه ماد جنگيده و حكومت آذربايجان را به مدت سه دهه در دست گرفتتند و وارد ائتنيك و فرهنگ آذربايجان شدند. ميزي اولو طوايف اسكيف را چنين مي شمارد : كاللي پيه ها ، آمازون ها، اكينچي اسكيف، چاراسكيف، آندروفاق ها، نئور Nevr ، بودين Budin ، ساورومات ها، قئلون Gelon ، آرقي پئي Argippey ، ايسئدون Issedon ، ماساژئت Massaget ، هيساقئت Hissaget . نئورها به توتم گرگ اعتقاد داشتند و همچون هونها شمشير را نعمت الهي شمرده و به آن احترام مي گذاشتند.
آلتاي ممدوف معتقد است براي بررسي دقيق روابط بين يونان و اوغوزها اسكيت ها ( ايچ اوغوزها ) تدقيق كتاب ده‌ده‌قورقود لازم است.
پروفوسور ائي. علي بيگ زاده در مقاله‌اي تحت عنوان « قديم اسكيدلرين ديلي»، ( زبان اسكيدهاي قديم) اشاره مي كند كه زبان تركي اسكيت ها قبل از ميلاد از سرحد هاي خود فراتر رفته و تا به يونان رسيده بود. بيهوده نيست كه هرودوت و ديگر تاريخ دانان آن سامان به اقوام ترك آشنايي كامل داشته و آداب و رسوم آنان را قيد كرده‌اند. براثر اين ارتباط و آشنايي است كه سوژه هاي اساطير – تاريخي و فرهنگي تركان باستان نظير داستان هاي ده‌ده‌قورقود و قهرمان هاي آن نظير تپه گؤز به ميان اساطير يوناني رفته و به صورت سيكلوپ درآمده است. در زمان حملة اسكندر به قلمرو هخامنش ها، آتروپات فرمانرواي آذربايجان از آمازون ها صد زن سواركار را براي اسكندر جهت نمايش فرستاد.

 
At 9:22 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

‏2004‏/11‏/23

توپونيم هاي سلماس

دكتر توحيد ملك زاده tohidmelikzade@yahoo.com

بي ترديد يکي از مناسبترين وسيلة شناخت اوضاع فرهنگي و ائتنيکي يک منطقه و در عين حال پيچيده ترين وسايل شناخت آن ، مسألة نام و وجه تسمية مناطق جغرافيايي مي باشد كه بررسي صحيح وجه تسميه از طرفي مي تواند به روشن شدن وضع اقوام در دوره هاي باستان کمک شايان توجه کند و بالعکس تعبير اشتباه مي تواند سبب گمراهي علمي گردد.
نخستين گام در هر تجزيه و تحليل علمي،تعيين معني کلمات است.بالطبع اين امر مستلزم مقايسه و مقابلة کلمات با کلمات ديگر زبانهاي خويشاوند مي باشد،ولي بديهي است نخست بايد مشخص نمود که زبان مورد نظر ما با کدام زبانها قرابت دارد.براي تشخيص اين امر بررسي سوابق تاريخي منطقه و اسناد ومدارک کافي کمک شايان توجه مي کند.در دورة معاصر براي اولين بار کسروي سعي در تحليل اتيمولوژي اسامي جغرافيايي در آذربايجان نمود.ولي از آنجائيکه وي به تاريخ باستان آذربايجان توجهي نداشت و ريشة تمام لغتهاي آذربايجان را فقط وفقط در داخل زبانهاي هند و اروپايي جستجو مي کرد نتوانست به معناي صحيح نام اين مناطق جغرافيايي پي ببرد و
مي گويد:((اگر در آذربايجان هم به نامهاي رودها و کوهها و آباديها بپردازيم يک رشته از آن نامهاييست که معناي روشني ندارد همچون تبريز و خوي و سلماس و اورمي و ويجويه و ليل آوا و الوار و آستارا و اوجان و ارس و ازناب و بسياري مانند اينها . ودر جايي مي نويسد:((ما هيچ مانندگي ميانة آنها با زبان هاي آريان نمي بينيم مانند خوي و سلماس و ارومي و مانند اينها )).
از ديگر سو با توجه به عدم بررسي علمي و صحيح اسامي خاص جغرافيايي در آذرايجان شاخه اي از اتيمولوژي (وجه تسميه شناسي)با عنوانFolk etymology
(وجه تسمية عاميانه)در اکثر شهرهاي آذربايجان به وجود آمد،که انواع و اقسام وجه تسمية عاميانه و نه علمي در آذربايجان از اين نوع مي باشد. : كسروي با تنقيد اين گونه تاريخ نگاري و بررسي وجه تسميه شهرها و مناطق مي نويسد:
« اعتراض ما بر مؤلفان اسلام از اين رو است كه بيشتر بلكه همگي شهرهاي ايران و عراق را پديد آورندة پادشاهان دانسته و از قواعد مسلمه پنداشته‌اند كه هر شهري را بايد شهرياري بسازد و برخي پادشاهان بنيادگذاردن ده شهر بيشتر را منسوب كرده اند شگفت تر آنكه برخي مؤلفان فرنگي هم به نوشته‌هاي اين مؤلفان قيمت داده به تقليد از ايشان سااختن برخي شهرها را به پادشاهان منسوب مي سازند»
شهر سلماس نيز از اين روش بررسي ناصحيح و غير عملي برکنار نمانده و وجه تسمية عاميانه هاي زير گوياي اين موضوع مي باشد.

نگاهي به وجه تسميه هاي عاميانة سلماس:
الف)جمعي معتقدند که نام اين شهر بدين علت سلماس شد:فردي به نام ((سليم))در روزگاران قديم حاکم سلمــاس بوده اسـت او مــدتها در مقابل تهـاجم قشون عـثماني مقاومت مي کند. سليم که از قضا فردي مسيحي است؟ عاقبت شکست خورده دستگير و در حضور مردم حلق آويز مي شود و از آنجايي که فرمانده قشون به ترکي فرمان به آويزان کردن سليم مي دهد:((سليمي آس)).از آن زمان به بعد نام اين شهر :
((سليمي آس)) يا همان ((سلماس))مي شود.
در ردّ اين وجه تسمية عاميانه گفتني است که براي اولين بار در تاريخ بعد از اسلام،نام سلماس در اوايل اسلام در سالهاي 19 يا 20 هجري قمري به عنوان شهري که ماليات آن به بيت المال موصل ريخته مي شده ثبت است وجالب اينکه در آن زمان نه دولت عثماني وجود داشت و نه تاريخ سلماس – همان طوري که خواهيم ديد – به ياد دارد که حاکم اين شهر يک نفر مسيحي باشد آن هم به نام سليم . بنابراين اين قصّه سنديت تاريخي ندارد و ساختة عوام مي باشد.
ب)عده اي نام شهر سلماس را مشتق از نام پادشاه آشور ((سلمنصر))مي دانند. اعتماد السلطنه در اين مورد مي نويسد ((باني اين شهر علي التحقيق،سلماسار سيّم است از پادشاهان بني عاشور که هشتصد سال قبل از تولد حضرت عيسي عليه السلام بوده و به کثرت حروب و لشکرکشي شوق و اشتغالي تمام داشته است.در بدو جلوس بر سرير سلطنت موروث از بلاد ونقاط حکام و عُمال بر اوعاصي شدند من جمله ملوک ارمن بودند و فرمانگزاران آتروپاتان که امروز به لفظ آذربايجان موسوم و مشهور گرديده است.
سلماسار بدواً لشکر به تنظيم ارمن و آتروپاتان کشيد و آن حدود را در تحت اطاعت خود در آورد و در اين مدت قلعه اي در سرحد آرمن و آتروپاتان به نام خويش بنا نهاد و در آنجا ساخلوي دائمي قرار دادند که هميشه محل اقامت دسته اي از قشون بود اما اسم آن قلعه از کثرت استعمال تغيير يافتة،سلماسار را سلماس خواندند .)).
گرچه از حملة سلمنسر/سالماسار به قبايل اوراتري و ويران کردن سرزمينشان کتيبه هايي در دست است .(2)ولي در هيچ جاي دنيا سابقه ندارد که ملتي،نام دشمن را قرار دهد.جداي آن چنانچه در تاريخ سلماس خواهيم ديد شهر بزرگ اولهو در زمان اورارتو در مکان فعلي سلماس قرار داد و در تاريخ سلماس از استقرار آشوريهاي استيلاگر در زمان اورارتوها و آذربايجان نشاني نيست و بنابراين وجه تسمية فوق نيز دور از واقعيت است.
ج)عده اي نيز نام سلماس را مشتق از نام سلم پسر پسر فريدون اساطيري مي دانند.در حاليکه مي دانيم بر طبق اساطير بخش روم از آن سلم بوده در حاليکه سلماس در هيچ دوره اي از تاريخ باستان سلماس در اختيار روم نبوده است.

د)عده اي نيز سلماس را مشتق از فعل ((سالماق))در ترکي به معني ((انداختن))
مي دانند،که نمي تواند مبناي بررسي وجه تسمية سلماس باشد.
ﻫ)عده اي سلماس را مشتق از کلمة ((سولماز))مي دانند.سولماز در ترکي به معني ((پژمرده نمي شود))مي باشد.
با اينکه سلماس در طي تاريخ و در طي قرون و اعصار گذشته عليرغم روبرو شدن با حوادث وحشتناک هستي را از کف نداده و ((سولماز))مي تواند وجه تسمية مناسبي براي سلماس باشد ولي اين مسأله نمي تواند مبناي صحيح براي وجه تسمية شهر باستاني سلماس باشد.
و) اولياء چلبي جغرافيدان عثماني قرن 17 ميلادي ضمن ديدار از سلماس مي نويسد : « قلعة سلماس يعني شهر دئلماس باني اوليه‌اش بوذر جمهر است. در وادي بابركتي واقع است. بخاطر كثرت گاو و گوسفند و فراواني لبنيات بوذر جمهر نام دئلماست به آن شهر داده‌است (دل + ماست). هولاكو ضمن اردوكشي به بغداد عليه عباسيان اين شهر را تاراج كرده است سپس وزير جهانشاه به نام سلماس! اين شهر را تعمير كرده و نام سلماس به آن شهر داده است .»
نوشته هاي شگفت‌انگيز اولياء چلبي دربارة سلماس را خوانديم و تنقيد اين نوشتة عجيب و عاري از حقيقت را به خوانندگان محترم ارجاع مي كنيم.

وجه تسمية نوين سلماس:
( سلماس در تركي باستان به معناي الهه شادي بخش مي باشد )

مورد ديگري که در طي بررسي هاي علمي دربارة وجه تسمية سلماس کاملاً ناشناخته مانده و مي تواند اساس بررسي وجه تسمية نوين سلماس باشد بررسي اشتقاق سلماس از کلمة((آس)) مي باشد.کلمة "آسAS" يا "آز AZ که" در اسامي خاصي مانند ((سيواس)) ((آستارا/ آس+تارا))((آذربايجان/ آذ+ آر+باي+جان) ) ((آسپاراخان)) ((ميناس))و غيره نيز ديده مي شود نام يکي از اقوام باستاني و مهشور ترک مي باشد که در طي تاريخ بسيار درخشيده اند.
کلمة ((آس)) مشتق از کلمة آشينا / آسينا Asina مي باشد.آشينا يا آسينا گرگ باستاني ترکان مي باشد که در بسياري از داستانها و اساطير ترکان باستان نقش مادر،راهنما و هدايت گر دارد.بر طبق اين اعتقاد گرگ خاکستري يا(بوز قورد)قبل از دامداري ترکان مقدس،شمرده مي شده و همين اعتقاد امروزه به اشکال مختلف در ميان ترکان معاصر از جمله آذربايجانيان ديده مي شود مانند (قورد الي)((دست گرگ))
که براي شفاي بيماران به کار ميرود و خواب ديدن گرگ که نشانة سرور و خوشبختي است و غيره .
در کتيبه هاي باستاني ترکان- کتيبه هاي اورخون و کول تيگين – مربوط به قرن(Vll)ميلادي به کرات از آسها نام برده شده است.در کتيبة کول تيگن در خط 24-23 داريم :
ترکي باستان : Cöldi Az ari byltum. Özom Az Jirim,any bil.
(ترکي 1300 سال پيش):چوئلده آز اري بولتوم. اوزوم آز ييريم.آني بيل.
ترکي معاصر:آز چولرينده،آز((ار))((کيشي))تاپديم،بيل منيم يئريم آزدير.
فارسي :در سرزمين آس،مرد آز را پيدا کردم،بدان که من از سرزمين آز/آس هستيم.
همچنان که مشاهده گرديد،((آس / آز))اولي مفهوم مکاني و ((آس / آز))دومي به معني ((انسان يا قبيله))مي باشد.با نظري به مندرجات سنگ مزار کول تيگين معلوم مي شود که مردمان قبايل ((آز/آس))اسبان خود را نيز به اين نام مي خواندند.کلمة آذر به نوشتة قربان مراغه لي در کتاب ديوان لغات الترک حمود کاشغري ((پدر گرامر نوين ترکي)) تحرير در قرن چهارم هجري – به معني خوش نيت،شاد،خوش طالع مي باشد که در زمان هاي باستان به ((الهة شادماني)) و ((الهة محبت))نيز اطلاق مي شود
جزء اول کلمة سلماس يعني سالم /Salm نيز مي تواند از مصدر ((سالماق))به معني انداختن باشد.با توجه به توضيحات فوق مي توان سلماس را به معني ((الهة شادي بخش))يا ((الهة محبت ده))تعبير و تفسير کرد.چرا مردمان باستان اين نام را براي شهر ما انتخاب کرده اند تحقيقات مفصل آپنده مي تواند مفصل آپنده مي تواند پاسخگوي اين سوال باشد.


افسانة مجعول زاروند:
دير زماني است در اکثر کتب تاريخي جديد منطقه،((زارواند/زاروند))نام قديم (سلماس) قيد مي شود . شگفت اينکه اين موضوع حتي در کتب درسي جغرافياي استان آذربايجان غربي نبز ديده مي شود.
پاره اي کتابها مدعي هستند که اين نام يعني((زاروند)) در ميان مردم سلماس رايج بوده و توسط آذربايجانيان و اهالي سلماس به کار برده مي شد.
گفتني است اساس اين ادعاها بي پايه مي باشد.نام سلماس در هيچ دورة تاريخي ((زاروند))نبوده و بالطبع مورد استعمال اهالي سلماس نبوده و آنچه که از قول پاره اي جهانگردان و.مورخين نقل مي گردد بکلي بي پايه مي باشد چرا که نام سلماس به عنوان شهري ماليات ده در آذربايجان در سالهاي 19 و 20 هجري قمري در کتب معتبر تاريخي ثبت گرديده است و علاوه بر آن در هيچ منبع معتبر تاريخي اين نام واهي براي سلماس ديده نشده است. بنابراين اين موضوع که نام قديم سلماس ((زاروند))بوده کاملاً بي پايه و بي اساس بوده و وظيفة تمام سلماسي هاي متعهد
مي باشد که به حيات اين افسانة واهي و مجهول پايان دهند.



نام قديم سلماس
مطالعة تاريخ نشان مي دهد نام اولية شهر سلماس در حدود سه هزار سال قبل اولهو Olho بوده که اين شهر در غرب سلماس امروزي جاي داشته است. پس از نابودي اين شهر توسط آشوريها شهر ديگري در اين منطقه ايجاد مي گردد که به استناد منابع رومي((سيمباسا/سيمباکا)) ناميده مي شد. ((سيمباسا))ي دو هزار سال قبل مندرج درکتب تاريخی بسيار شبيه سلماس مي باشد.پس از اسلام نام سلماس به عنوان شهري معتبر در آذربايجان تثبيت مي گردد.درجنگهاي صفوي – عثماني ،شهر سلماس بکلي تخريب و اهالي آن کوچ مي کنند.با اينحال شکوه و عظمت پيشين سلماس قديم سبب مي گردد علي رغم نابودي شهر، نام سلماس براي کل منطقه باقي بماند. بنابراين از اواسط صفويه تا اوايل دورة قاجار در منابع تاريخي اگر از سلماس نامي برده شده منظور منطقة سلماس است نه شهر سلماس. در اوايل قاجارآبادي ديلمقان حصار کشي شده به عنوان مرکز سلماس انتخاب مي گردد. مرکزيت ديلمقان براي منطقة سلماس تا سال 1309 شمسي معتبر بود تا اينکه زلزلة مشهور اين سال به حيات ديلمقان پايان داد.
چند ماه بعد به کوشش حکومت وقت زميني در شمال ديلمقان(محل شهر فعلي سلماس)به اهالي داده شد و پس از ترسيم نقشه و شروع احداث خانه ها و ادارات دولتي نام شهر جديد الأحداث((شاهپور))نام گذاري گرديدپس از روي کار آمدن حکومت دمکرات در آذربايجان از سال 1324 شمسي نام شاهپور به سلماس تبديل و تا اواخر سال 1325 (پايان عمر حکومت دمکرات آذربايجان)اين نام استعمال گرديد. پس از تصرف آذربايجان توسط ارتش شاه نام سلماس دوباره به شاهپور عوض شد و اين نام تا سال 1357 شمسي همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت تا اينکه مردم سلماس طي يک راهپيمايي در اربعين حسيني (جمعه 29 دي 1357) نام شهر خويش را دوباره سلماس ناميدند .

آيا كهنه شهر ، شهر قديم سلماس مي باشد؟
از دهة پنجاه هجري تفكر « شهر قديم سلماس ، كهنه شهر بوده است» در ميان بعضي نويسندگان رواج يافت زاهدي (1355) جليلي ( 79 –1380 ). ولي آيا واقعاً كهنه شهر امروزين ، شهر قديم سلماس بوده است. جواب اين سئوال منفي است و ما در فصل هشتم اين موضوع را به بحث خواهيم گذاشت.

وجه تسمية مناطق جغرافيايي سلماس(روستاها،کوهها،رودها و اقوام):
آختاخانا :(آفتاخاناAftaxana* Axtaxana )
نام روستايي در سلماس مرکب از دو کلمة آختا+ خانا.آختادر زبان ترکي به معني اسب مي باشد.ميرزا مهدي خان استرآبادي در کتاب وزين ((سنگلاخ))آختا،را نوعي اسب دانسته است . بنابراين کلمة آختا خانا را مي توان به مفهوم سرزمين اسب يا زيستگاه و خانة اسب تعبير نمود. با توجه به استقرار هوريها در تاريخ باستان سلماس،کلمة آختاخانا نشاني از ا ستمرار سنت پرورش اسب در سلماس. امروز کلمة آفتاخانا نيز براي ناميدن روستاي فوق الذکر به کار مي رود. اين تبديل ناشي از تکامل زبان ترکي در زير شاخة تکامل صداها مي باشد مي دانيم که در زبان ترکي صداهاي((ف))و ((خ))قابل تبديل مي باشند مانند تبديل آغشين/آخشين به افشين.
آرزين Arzın :
نام نهري از رودخانة زولا که از وسط شهر سلماس مي گذشت.
وجه تسمية اين کلمه به روشني معلوم نيست ولي مي توان کلمة آرز/ ارس/آس را در ساختمان کلمه به خوبي ديد.

آغ اسماعيل Ağ İsmayıl :

نام روستايي در سلماس.مرکب از کلمة آغ +اسماعيل .در زبان ترکي ،آغ به معني سفيد مي باشد ولي در معناي مجازي اهميت و بزرگي كلمه را نيز مي رساند.
آغ برزه Ağ Bərzə :
نام روستايي در سلماس.مرکب از دو کلمة آغ+برزه.در زبان ترکي،آغ به معني سفيد مي باشد.مفهوم جزءدوم کلمه آغ برزه به خوبي معلوم نيست . در آذربايجان شمالي نيز شهري به نام برزع وجود دارد.
آغ زيارت Ağ ziyarət :
نام روستايي در سلماس،کنار درياچة اورميه مرکب از دو کلمة آغ + زيارت.ر.ج توضيحات فوق شايد به سبب وجود زيارتگاهي،روستاي آغ زيارت وهمچنين نام آن شکل گرفته است.
آوقان داغ Avqan Dağ :
آوقان داغ يا آغ وان داغ،نام کوهي در جنوب سلماس.آوقان در تاريخ باستان به اقوام آلبان گفته مي شد به عبارت ديگر آلبانهاي ساکن در شمال آذربايجان،خود را آوقان مي ناميدند.داغ نيز در زبان ترکي به مفهوم کوه مي باشد بنابراين مي توان آوگان داغ را به مفهوم((کوه آلبان))ها نيز دانست. گفتني است آلبانها اولين آذربايجانياني بودند كه مسيحي گشتند. آنان عمدتا گريگوري مذهب بودند.

اخيان Əxyan :
نام روستايي در سلماس.مرکب از دو کلمة((اخي)) و ((آن)) . اخي بنا به نوشته هاي محمود کاشغري در کتاب((ديوان لغات الترک))و يوسف بالا ساغون لو در کتاب ((قوتاد قو بيليگ)) در اصل به شکل ((اقي))بوده و تحقيقات زبان شناسان نشان
مي دهد در حين مشتابهت ظاهري با کلمة((اخ))(برادر)عربي،هيچ ارتباط بين دو کلمة اخي عربي و اقي ترکي وجود ندارد . بار شدتصوف در شرق و انتقال مکتب تصوف شرق به آذربايجان و آناتولي سنت اخي گري که ريشه در اجتماع اقوام ترک زبان داشت به وجود آمد که در نوشته هاي تاريخي و سفر نامه هاي مختلف ازجمله سفر نامة ابن بطوطه به تفصيل صحبت شده است. اخي ها گروهي از مردم بودند که با شکلهايي منظم به افراد مظلوم،فقير و نيازمند به انحاء و اشکال مختلف کمک مي کردند.شايد اين نام در سلماس يادگاري از همان سنت معروف((اخي گري))باشد.
اره ويلƏrəvil :
نام بلندترين کوه و قلة سلماس به ارتفاع 3409 متر در غرب سلماس. مرکب از دو کلمة اره/اره ن/ اره ته و ويل : اره شايد بازمانده اي از کلمة اره ته يا تمدن باستان سومري در آذربايجان باشد و اره ن نيز در ترکي قديم معناي جوانمرد و مرد دلير مي دهد. کما اينکه امروزه نيز کله ((ار))به مفهوم شوهر در ترکي امروز بين سلماس و آذربايجان است ويل هم در توپونيم هاي بسياري در آذربايجان تکرار شده است:اردبيل،دبيل و ... و به نظر مي رسد مفهوم سرزمين را مي رساند.به نظر مي رسد که اره ويل به مفهوم سرزمين جوانمردان باشد.
اصلانيک Əslanik :
نام روستايي در غرب سلماس.کلمة اصلان به خوبي مشاهده مي گردد.اصلان يا ارسلان در زبان ترکي به مفهوم شير(حيوان)مي باشد.
انبت Ənbət :
نام كوهي در غرب سلماس در نزديکي شهر کهنه شهر. تحقيقات در مورد معناي اين نام ادامه دارد.

اوچ قارداش Üç qardaş :
نام کوهي در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمة اوچ((عدد سه))و قارداش به ((معناي))برادر اوچ قارداش به معناي سه برادر مي باشد. نام اين کوه از افسانة مشهور قارني ياريق سلماس گرفته شده است.
اولهÜlə, Üləq :
نام روستايي در جنوب غربي سلماس در نوشته هاي اداري((اولق))نوشته مي شود اين کلمه شباهت بسيار زيادي به نام باستاني سلماس در دوران اورارتو (4000سال قبل)يعني اولهو olho/ اولخوolxo دارد.چنين به نظر مي رسد کلمة اوله تغيير شکل يافتة اولهو باشد که تا امروز به حيات 4000سالة خود ادامه مي دهد.جالب اينکه اين که اين روستا در محلي واقع است که گمان مي رود شهر باستاني سلماس در آنجا بوده باشد.
ايستي سو isti su :
نام روستا و آبگرمي در جنوب سلماس در سر راه به اورميه.مرکب از دو کلمة ايستي + سو .در زبان ترکي به مفهوم (گرم)و (آب)مي باشد.چنين به نظر
مي رسد نام اين روستا آب گرم موجود در اين روستا اخذ شده است.
باري Bari :
نام روستايي در جنوب سلماس در محال انزل،کنار درياچة اورميه.به نظر مي رسد از کلمة((بارماق/ وارماق)) در ترکي باشد وارماق به مفهوم ((رسيدن))مي باشد.
باغچه جيک Bağçacik:
نام روستايي در جنوب شرق سلماس در کنار رود زولا.محصولات سيفي آن مشهور بوده و عمدة سبزيجات سلماس و شهرهاي اطراف از آنجا به دست
مي آيد.مرکب از دو کلمة ((باغچه))و ((جيک))مي باشد.(جيک)/ جوق پسوند تسغير در گرامر زبان ترکي مي باشد به نظر مي رسد با توجه به مزارع صيفي در منطقه اين نام براي اين روستا در نظر گرفته شده است.


باخشي کندي Baxşı kəndi :
نام روستايي در جنوب شرق سلماس مرکب از دو کلمة((بخشي/باخشي))
و((کند)).بخشي يا باخشي در لهجه هاي ترکي ديگر(قزاق و قرقيز) باقسي و باکسي گفته مي شود و آن عبارت است از گروهي افراد که جوامع قديم ترک به مقام روحانيت امور مذهبي،وکالت،قضاوت و طبابت اشتغال داشته و با آواز خواني و پاره اي اعمال ريتميک همراه با ساز و قوپوز به درمان افراد بيماري مي پرداختند.اين نام در ميان ترکان اوغوز به ((اوزان))تبديل شده است.اوزان نيز در آذربايجان با تأسيس حکومت صفويه به ((عاشيق))تغيير نام داده است. کند نيز در ترکي به معناي روستا مي باشد.
بکيشلو Bəkkışli :
نام روستا و کوههايي در شرق سلماس.در نوشته هاي اداري به صورت((برگشاد))نوشته مي شود.بکيشلوها تيره اي از ترکان افشار مي باشند که در سلماس سکني گزيده اند. بي شک نام اين روستا از نام اين قبيله اخذ شده است.
بوروش قالان Buruş qalan :
نام روستايي در غرب سلماس مرکب از دو کلمة((بوروش))و ((قالان)) مي باشد. در ترکي((بوروش))به معناي((پيچيده))و ((فالان))به معناي((مانده))مي باشد.
تحقيقات در مورد علت ناميدن اين روستا به بورش قالان ادامه دارد.
بوي داش Boy Daş :
نام روستايي در جنوب شرق سلماس کنار درياچة اورميه در محال انزل . بوي در زبان ترکي دو معنا دارد يکي((قبيله))و ديگري((طول)). داش نيز علاوه بر مفهوم((سنگ))معناي((هم))را مي رساند.پس بوي داش به معناي هم اندازه
و هم قبيله مي باشد.مانند قارداش((قارينداش))و يولداش((همراه)).


پالان توکن Palan Tökən :
نام کوهي در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمة((پالان))و((توکن)). توکن در زبان ترکي از مصدر ﺗﺆکمک به معناي ((ريختن))مي باشد.پس مي توان پالانﺗﺆکن را به معناي ((پالان ريز))تعبير کرد . شايد شيب زياد اين كوه سبب اطلاق اين كلمه به اين كوه شده است . تحقيقات در مورد علت ناميدن اين روستا به پالانﺗﺆکن ادامه دارد.در ارض روم ترکيه نيز اين نام ديده مي شود.
پته ويرPətəvir :
نام روستايي در جنوب شرقي سلماس داراي بستانها و باغات ميوه. مرکب از دو کلمة ((پته))و ((وير))در ترکي قديم . ما به کلمة ((بيتيک))به معناي دفتر و حتي بيتيک جي به معناي دفتر دار بر مي خوريم. پته شکل امروزين بيتيک به معناي ((پاره کاغذ،بُن،کوپن
برگ و...))مي باشد. وئر نيز از مصدر وئرمک به معناي ((دادن))مي باشد. پس پته وير به معناي ((جواز برگه را بده))مي باشد.شايد در زمانهاي قديم جواز عبور از شهري به شهر ديگر از اينجا صادر مي شده است.
پير چاوشPir çavuş :
نام کوهي در جنوب شرق سلماس.مرکب از دو کلمة ((پير))و چاوش)). پير در فرهنگ عمومي آذربايجان به افراد عالي مقام مذهبي و عرفاني که به درجات عالي پرهيزکاري رسيده اند اطلاق مي شود. چاوش نيز به کسي گفته مي شود که در صف اول کاروان زايرين اوراد و شعارهاي مذهبي سر مي دهد.چاووش نام شخصي نيز مي تواند باشد.
پير چوپان Pir çoban :
نام کوهي در غرب سلماس.(پير.ر.ج توضيحات فوق)چوبان کلمه ايست ترکي الاصل.
پيه جوک Pəyəcük :
نام روستايي در جنوب شرقي سلماس.پيه جوک از دو کلمة ((پيه))به معناي طويله و جوک که علامت تصغير در گرامر زبان ترکي است تشکيل شده است.با توجه به رواج دامداري در اين منطقه اطلاق اين نام به اين روستا چندان خالي از لطف نمي باشد.

تمر Təmər :
نام روستايي در جنوب شرقي سلماس .تمر/تامار/تامير اشکال قديم کلمة((ده مير))
((آهن))مي باشند.قلعة مشهور ((زنجير قالا))در کوهي در نزديکي اين روستا قرار دارد.شايد به علت استحکام اين قلعة نظامي،نام ((ده مير/تمر))به آن گذاشته شده است.
تيز خراب Tız Xarab :
نام روستايي در جنوب شرقي سلماس.تيز در زبان سومريها به معناي تپه بوده و در ديوان لغات الترک به تَيِز به معناي تپه آمده است .قسمت مياني پاي انسان نيز در ترکي((ديز)) گفته مي شود که شايد اشاره اي است به برجسته بودن اين قسمت.اين کلمه در زبان فارسي به صورت ديز و دژ آمده است.
پس مي توان تيز خراب را به معناي تپة خراب،دژ خراب تعبير کرد.
چوبان لي Çobanlı:
نام روستايي در شرق سلماس،مرکب از دو کلمة چوبان و پسوند مالکيت لي.چوپان به نوشتة دکتر محمد زاده کلمه ايست ترکي الأصل.چوبان لي ها به نوشتة پروفسور بهارلي در اصل از طايفة چيني بوده و در آذربايجان آنسوي ارس به نام ((خان چوبان))مشهور هستند.
چهريق Çəhrıq :
نام روستا و قلعه اي در غرب سلماس.محل استقرار سيميتقو. فعلاً از قلعة چهريق خبري نيست و کل آن در اثر جنگهاي مکرر سيميتقو با نيروهاي دولتي به کلي تخريب شده است. اطلاعات دقيق درباره اين قلعه در انتهاي كتاب آمده است.
چيمن لر Çımənlər :
نام کوهي در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمة چيمن و پسوند جمع
((لر/ لار))کلاً به مفهوم ((چمنها)).
حاتم دره سي Hətəm Dərəsi :
نام دره اي در جنوب شرقي سلماس در گردنة قوشچي با درختاني در خور توجه.شايد اين نام از نام ((حاتم))اخذ شده است.مردم سلماس اين دره را ((حه ته م)دره سي مي گويند.
حبشي Həbəşi :
نام روستايي در شرق سلماس در محال لکستان.تحقيقات در مورد وجه تسمية حبشي ادامه دارد.
حق وئران Həqveran :
نام روستايي در غرب سلماس.مرکب از دو کلمة حق و((وئران))از مصدر دئرمک به معني دادن.مي توان مفهوم اين اسم را به((حق دهنده))تعبير کرد.


حمزه کندي Həmzə Kəndi :
نام روستايي در شرق سلماس.کند در زبان ترکي همان ((روستا))
مي باشد.حمزه کندي به معني روستاي حمزه مي باشد.شايدنام اين روستا از نام شخصي به نام((حمزه)) اخذ شده است.
خانادام Xanadam :
نام روستايي در شرق سلماس.مرکب از دو کلمة خانا و دام که هر دو در زبان ترکي به معني خانه مي باشد.
خان تختي Xantəxti :
نام روستا و قلعه اي در جنوب شرقي سلماس.به مفهوم ((تخت خان))مي باشد فعلاً از قلعة مورد بحث اثري نيست. در زمانهاي قديم محل استقرار گروهي از قواي روس در منطقه بوده است. اين محل بعدا به پاسگاه ژاندارمري تبديل شد.
خانقاه Xənəyə:
نام روستايي در جنوب غربي سلماس.اجاق ((پير ميران))در اين روستا قرار دارد.شايد نام روستا به سبب خانقاه شخص فوق نامگذاري شده است.در بيشتر جاهاي آذربايجاني به نام خانقاه برمي خوريم.
خسروآ Xosrova :نام روستايي در جنوب غرب سلماس.در نوشتجات اداري به صورت((خسرو آباد))نوشته مي شود مرکب از کلمة ((خسرو))و((اووآ)) اووآ در زبان ترکي معني جا و مکان را مي دهد مانند يوکسک اووآ،چوخور اووا و غيره.

خورخورا Xorxora :نام نهر و روستايي در جنوب غرب سلماس.اين نام در کتيبه هاي قديم آشوري به شکل هارهار Har Har ديده شده است.با توجه به قدمت اين نام تحقيقات در مورد وجه تسمية خور خورا ادامه دارد.
درزه کولان Dərzə kulan :
نام روستايي در سلماس.در مکاتبات اداري به صورت((درزه کنان))نوشته
مي شود.تحقيقات در مورد وجه تسمية اين روستا ادامه دارد.


ديريش Diriş :
نام روستايي در جنوب سلماس.چمن آن مشهور و در ادبيات مردم سلماس تحت عنوان((ديريش چيمه ني))ناميده مي شود.به نظر مي رسد ديريش شکل ديگري از کلمة ((ته ريش))در ترکي قديم باشد که در ترمي قديم باشد که معناي ((نجات دهنده،نگهدارنده،و جمع کننده))آمده است.شکل نوين از اين کلمه مي تواند
ده رله مک((جمع کننده))باشد.در قرن ششم ميلادي نام خاقان ترک ﮔﺆگ تورک با نام ((ايل ته ريش))يا جمع کننده يا جمع کننده ايل آمده است.
دئرعلي چاي ِDerəli çay:
نام رودي در سلماس که از کوههاي شمال غرب سلماس سرچشمه گرفته و به درياچة اورميه مي ريزد.نام اين رودخانه شايد از نام جغرافيايي ((دئرعلي))اخذ شده باشد.
دئريک Derik :
نام روستايي در غرب سلماس.شايد نام اين روستا از((دير))به معناي مکان مذهبي اخذ شده است.در دورة اورارتوها به کلمة باش ديريک (باش داراغ) بر مي خوريم شايد کلمه دئريک از اين نام اخذ شده باشد.

ريک آوا Rik ava – İlk ava :
نام روستايي در شمال سلماس.در مکاتبات اداري به شکل((ريگ آباد))تحريف شده در حاليکه اين روستا نه تنها اثري از ريگ نمي باشد بلکه آبادان و پر آب نيز مي باشد.آوا يا اووآ در ترکي مفهوم سرزمين را مي رساند مانندچوخوراووا،يوکسک اووا.معني قسم اول کلمة ((ريگ))معلوم نيست شايد همان ايلك تركي باشد.تحقيقات در مورد وجه تسمية ريک آوا ادامه دارد.
زولا Zola :
نام رود اصلي سلماس.زولا در اصل زولاق بوده در زبان ترکي به معني باريکه
((ق آن در طي زمان حذف شده است)).
زئوه جيک Zevəcik :
نام روستايي در جنوب غرب سلماس.با توجه به اينکه در زبان ترکي،تپه و جاهاي مرتفع (ذيروه)ناميده مي شود به نظر مي رسد اين روستاها به سبب قرار گرفتن در مکانهاي مرتفع زئوه ناميده مي شوند.
سارنا Sarna :
نام روستايي در جنوب غربي سلماس.در مکاتبات اداري((سرنق))نوشته
مي شود.تحثقيقات در مورد وجه تسمية اين روستا ادامه دارد و لي نام اين روستا بسيارز شبيه به نامهاي اورارتويي مي باشد.
ساري چيچک Sari Çiçək :
نام کوهي در غرب سلماس.مرکب از دو کلمة ساري به معني زردو چيچک به معناي شکوفه و گل.پس ساري چيچک به معناي شکوفة زرد مي باشد.
ساري داشSarı daş:
نام کوهي در غرب سلماس مرز تركيه .مرکب از دو کلمة ساري به معناي سنگ مي باشدپس ساري داش به سنگ زرد مي باشد.
ساورا Savra :
نام روستايي در غرب سلماس.در زبان مردم سلماس ساورا نيز گفته مي شود و در مکاتبات اداري((سوره))نوشته مي شود.تحقيقات در مورد وجه تسمية سوره/ساورا/ساروا ادامه دارد.به نظر مي رسد اين کلمه با نامهاي اورارتويي ((ساردور))((روسا))(چهار هزار سال قبل) ارتباط دارد.
سراي ملک Sərə Merih :
نام روستايي در شمال سلماس.سراي و ملک به معناي خانه و پادشاه و خان و مي توان نام اين روستا را ((خانه ملک))معنا کرد.
سلطان احمد Sulta Əhməd :
نام روستايي در جنوب شرق سلماس در محال لکستان،به نظر مي رسد سلطان احمد نام يکي از رﺅساي اين لک ساکن سلماس بوده است.
سيلاب Silav :
نام روستايي در شمال غرب سلماس در محال کوره سينلي.تحقيقات در مورد وجه تسميه ادامه دارد.


شکريازي Şəkər yazı :
نام روستايي در شمال شرق سلماس واقع در محال کوره سينلي مرکب از دو کلمة شکر و يازي به معناي نوشته.به نظر مي رسد شکريازي به معني((نوشتة شيرين))باشد.
گفتني است نام يکي از آهنگهاي موسيقي عاشيقي ((شکر يازي مي باشد).
شورﮔﺅلŞor göl :
نام روستايي در جنوب شرق سلماس.مرکب از دو کلمة شور و ﮔﺅل به معني برکه و درياچه مي باشد.مي توان شورﮔﺅل را به برکة شور معنا کرد.

شيره کي Şirəki :
نام روستايي در شمال غرب سلماس.واقع در محال کوره سينلي.به نظر
مي رسد((شيره کي))شکلي ديگر از نام طايفة سيراق / شيراق باشد.شيراق/سيراق ها 4-3 صد سال قبل از ميلاد در مناطق آسياي مرکزي- کوبان- آذربايجان- قفقاز
مي زيستند.چنين به نظر مي رسد که سيراقها وابسته به ترکان ساق/ ساک بودند که در چند صد سال قبل از ميلاد نام اجداد خويش (سير/شير)آق را بر خود نهاده بودند.نام سيراقها در کتيبه هاي ترکي سدة ششم ميلادي نيز آمده است.در خطوط 3 و4 کتيبة تونيوقوق،((سير/شير)ها قومي ترک زبان معرفي شده اند.سيراقها بعدها وارد ترکيب ترکان اوغوز شدند.نام شهر((شيروان))مربوط به اين طايفه مي باشد.کوه معروف اورميه
((سير داغي)) نيز به اين طايفه مربوط است.
شيرواني Şirvani:
نام روستايي در غرب سلماس.ر.ج توضيحات فوق.
صدقيان Sədəğan :
نام روستايي در شرق سلماس. واقع در محال لکستان.در ساختمان کلمة لغت ((صديق))ديده مي شود .تحقيقات در مورد وجه تسمية اين روستا ادامه دارد.


صوفي آباد Sofı abad:
نام روستايي در غرب سلماس.در ساختمان اين کلمه،لغت صوفي ديده
مي شود که بي ارتباط با تصوف نمي باشد.امروزه از اهل تصوف در اين مکان اثري ديده نمي شود.
علي بولاغي Əli bulağı :
نام روستايي در سلماس.مرکب از دو کلمة علي و بولاغ.بولاغ در زبان ترکي به معني چشمه مي باشد.پس علي بولاغي به مفهوم ((چشمة علي))
مي باشد.تحقيقات در مورد علت ناميده شدن اين چشمه به ((علي))ادامه دارد.
ايه ن Əyən :
نام روستايي در شمال غرب سلماس. ايه ن در تركي از فعل ايمك به معناي كج كردن است. ايه ن يعني كج كننده .تحقيقات در مورد وجه تسمية عيان ادامه دارد.

قاباق تپه Qabax təpə :
نام کوهي در جنوب شرق سلماس.مرکب از دو کلمة قره(سياه)و قاي.قاي هم به معني سنگ سخت و محکم مي باشد و هم نام قبيله اي مشهور از ترکان اوغوز مي باشد
سلاطين عثماني از اينم طايفه بودند .مي توان قره قاي را به معناي کوه سياه محکم با قاي(نام قبيله)سياه تعبير کرد.
قره سو Qərə su :
نام نهري در جنوب شرق سلماس.نرکب از دو کلمة قره به معني سياه و سو به معناي آب سياه.
قره قيشلاق Qərə qişlaq :
نام روستايي در جنوب شرق سلماس واقع در محال لکستان مرکب ازکلمات قره (سياه)و قيشلاق به معني اسکان زمستاني ايلات .شايد اين منطقه محل اسکان زمستاني عشاير لک بوده و سپس به روستا تبديل شده است.



قيزيل داغQızıl dağ :
نام کوهي در شمال سلماس.مرکب از دو کلمة قيزيل(سرخ)و داغ(کوه).کلاً به معناي کوه قرمز رنگ.به نظر مي رسد رنگ سرخ اين کوه باعث ناميده شدن قيزيل داغ شده است.
قيزيل کند Qızıl kend :
نام روستايي در سلماس.توضيحات فوق.
کانيان Kanyan :
نام روستايي در شمال شرق سلماس:در تلفظ محلي کانقيان kangyanlı (بانون غنه)تلفظ
مي گردد و بي ارتباط با کلمة کانقيان لي/ کانقلي و کنگرلو نمي باشد.براي اطلاع بيشتر ر.ج ماده کنگرلو.
ﻛﺆچه ميش Köçəmiş :
نام روستايي در جنوب سلماس.در ساختمان ﻛﺆچه ميش،کلمةﻛﺅچمک ديده مي شود که حاکي از استقرار نظام ((کوچ))در اين روستا و يا اهالي آن بوده است.


کلشانKəlaşan :
نام روستايي در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمة کل((به معني گاونر))و آشان از مصدر آشماق معناي واژگون شدن بر طبق اظهار نظر معمرين منطقه،اين نقطه از سلماس،زمين نامساعد و گل آلود داشته است.
کئچل داغ Keçəl dağ :
نام کوهي در جنوب سلماس.داغ به معناي کوه مي باشد بنابرايت مئچل داغ به مفهوم کوه عريان مي باشد.
کنگر لي Kəngərli :
نام روستايي در شرق سلماس واقع در محال لکستان.کنگر شکل ديگري از کلمة قانقاارمي باشد.کنگرلي ها يکي از مشهورترين و قديمي ترين ترکان ساکن آذربايجان
مي باشند.دربارة کنگرلي ها ر.ج به فصل صفويه ايل لک.


کوره سينلي Kürəsinli :
نام طايفه اي بزرگ در سلماس.کوره سين/ گيرسون نام منطقه اي در اناطولي مي باشد.براي اطلاع بيشتر(رجوع کنيد)موضوع کوره سينلي درفصل صفويه.
كهنه شهر Kğhnə şəhər
نام شهري در غرب سلماس امروزين.مكان اين قصبه بعد از زلزله سال 1309 منتقل شد. در مكاتبات فارسي تازه شهر مي نويسند.
گوبهGübə :
نام روستايي در سلماس.گوبه در ترکي به معناي بخيه مي باشد.
گولنGəvlən :
نام روستا و تفريحگاهي در جنوب سلماس.سر راه سلماس به اورميه.در نوشتجات اداري((گولان))نوشته مي شود.مرکب از دو کلمة ﮔﺅو / گه وکه در زبان سومري به معني گاو مي باشد .اين کلمه بعدها وارد زبانهاي ديگر من جمله فارسي شده است.پسوند((لان))پسوندي است.در ترکي و اسامي حيوانات وحشي به کار مي رود مانند ايلان،آصلان،طرلان،قاپلان،پاخلان((فلامينگو)) بنابراين معني آن گاو وحشي مي شود.در عين حال اگر رسم الخط ديگر آن يعني قولان/گولان را در نظر بگيريم معني اسب نر را مي دهد که در متن هاي قديم ترکي من جمله اوغوز نامه اويغوري به کرات ديده مي شود.اين اسم نيز يکي از اسامي قديم در سلماس مي باشد.
گولوزان Gülüzan :
نام روستايي در جنوب غرب سلماس.مرکب از دو کلمة ﮔﺆل (گل)و اوزان که نام قديم عاشيق ها قبل از دورة صفويه مي باشد. بي شک اين روستا در سده هاي قديم خواستگاه عاشيق هاي آذربايجان بوده است.امروزه از صنعت عاشيق در اين محل خبري در دست نيست. از زمان اورارتو ها ما كلمه گيلزان را داريم . اين دو كلمه بسيار به هم شبيه اند.
ﮔﺆيرچين قالاGöyərçin Qala :
نام روستا و قلعه اي در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمة ﮔﺆيرچين به معني کبوتر مي باشد.علت ناميدن اين روستا با ﮔﺆيرچين قالا معلوم نيست و تحقيقات در اين مورد ادامه دارد.قلعه و صخرة معروف کاظم داشي در اين منطقه قرار دارد.در نوشتجات دورة صفوي به صورت گوگرچيلينگ آمده است.
لک Lək :
نام طايفه اي بزرگ در سلماس که عمدتاً در شرق سلماس ساکن هستند.براي اطلاع از سرنوشتِ اين ايل ر.ج فصل صفويه.
ماف کندي Mafıkəndi:
نام روستايي در شرق سلماس.مافي ها تيره اي از افشارها بودند که در سلماس ساکن بودند مافي کندي يعني روستاي مافي مي باشد.
محلم Məhləm :
نام روستايي در جنوب غرب سلماس. در ترکي به دوا و درمان((محلم ))مي گويند مثلاً در جمله((بينه،سينه نين محلمي دير))يعني لبو درمان سينه تنگي است.که عمدتاً داروهاي گياهي مد نظر مي باشد.

مغانجوق Moğan cıq :
نام روستايي بر سر جادة سلماس به خوي.مرکب از دو کلمه مغان+( طايفه اي از آذربايجانيان كه روحانيون زرتشتي عمدتا از اين طايفه مي باشد.) و پسوند ((جوق))که علامت تصغير مي باشد شايد اسکان طايفه((مغان))در اين منطقه سبب ناميدن اين منطقه به مغانجوق شده است در صورت صحت اين امر،اين مکان مي تواند يکي از باستاني ترين نقاط سلماس باشد.براي اطلاع از سرنوشت مغان ر.ج فصل مادها.
مغول Moğul :
نام روستايي در شمال شرق سلماس است.شايد نام اين روستا بي ارتباط با طايفة مغولها نباشد.
ميناس Minas :
نام روستايي جنوب شهر سلماس.مرکب از دو کلمة مين به معناي و ((آس))که در وجه تسمية سلماس به تفسير شرح داده شده است.
وردان Vərdan :
نام روستايي در شمال غرب سلماس.از مصدر وارماق به معني گئتمک ((رفتن))چگونگي اين نام به روستاي نامبرده معلوم نيست.تحقيقات در مورد وجه تسمية آن ادامه دارد.
هفتوان Həftvan :
نام روستايي در جنوب سلماس.تحقيقات در مورد وجه تسميه اين روستا ادامه دارد.
ﻫﺆده ر Hödər :
نام روستا و قلعه اي در شمال غرب سلماس. ﻫﺆده ر تحريفي از خزر مي باشد.اين امربا تبديل((خ))و((ﻫ))به هم و ((د))و((ز)) به هم حاصل مي گردد.دخمة ﻫﺆده ر در کوههاي اين روستا قرار دارد.
يالقيز آغاج Ylgız ağac :
نام روستايي در شرق سلماس واقع در محال لکستان.مرکب از دو کلمة يالقيز((تنها))و آغاج (درخت)به معناي تک درخت.

ياوشانلو Yavçanlı :
نام روستايي در شرق سلماس واقع در محال لکستان.ياورشان نام گياهي خوشبو در مراتع آذربايجان مي باشد.شايد ياوشانلو تيره اي از ترکان لک بوده که با استقرار در سلماس نام خويش براين روستا نهاده اند.

يئنگي جي Yengi cə :
نام روستايي در سلماس .مرکب از دو کلمة يئنگي که در ترکي به معناي تازه مي باشد و شکل نوين آن يئني مي باشد.يئنگي دنيا= قارة آمريکا وجه يا چه پسوندي است براي اسامي.
يونجالوق Yoncaliq dağ :
نام کوهي در جنوب سلماس.مرکب از دو کلمة يونجا (يونجه)و پسوندمکاني لوق.کلاً به معناي يونجه زار .به احتمال شهر اورارتويي اولهو / اولخو در دامنة اين کوه قرار دارد.

همانطوريكه مشاهده شد اكثريت قريب به اتفاق مناطق جغرافيايي سلماس ريشة تركي دارند شايد تحقيقات ريشه‌اي در زمينه پروتوتوركولوژي دست ما را در تجزيه و تحليل اسامي جغرافيايي آذربايجان آزاد كند.

 
At 11:19 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

برای اولين بار فوتبال را يک سلماسی از عثمانی به ارمغان آورد
برای اولين بار فوتبال را يک سلماسی از عثمانی به ارمغان آورد.حسين صدقيانی فرزند تاجر آزاديخواه سلماسی ساکن تبريز يعنی رسول صدقيانی که از رهبران انجمن غيبی آذربايجان بود موقعيکه در عثمانی ساکن بود بازی فوتبال را از کلوپ فنر باغچه استانبول اخذ و به تبريز اورد . اين کلوپ در سال 1907 توسط نوری زاده ضياء (son Gulen) شوقی پاشاهش زاده آيت ، سامی پاشازاده نجيب ( Okar ar) ، حسن سامی (koca memi) آصاف ( Bes pinar)) در خانه نجيب بی در منطقه moda در استانبول تاسيس شد . فنر باخچه در سال 1908 به ثبت رسمی در آمد در سال 1909 رنگهای زرد و لاجورد را انتخاب و به ليگ فوتبال استانبول وارد شد در سال 12 – 1911 بدون باخت به قهرمانی عثمانی نائل شد و در سال 1923 با شکست دادن تيم فوتبال نيروهای متفقين مردم شهر اشغال شده استانبول را شادمان کرد .



salamasda
tapılan qedim heyvan naxışlar
(13 ağustos 2003)
Tohid Melikzade
tohidmelikzade@yahoo.com
Azerbaycan arxeologı qazıntılara göre qedim insanların yurdu olmuşdur.salams bölgesi ise tebii zenginliklere sahip olduğu üçün de qedim insanların marağın qazanmıştır.
Salmasda son arxeology qazıntılar yeni daş devrine ait eserlerini elm alemine teqdim etmişdir(1994).Bu tapıntılar sonraki araştırmalarda orta ve qedim daş devrine ait buluntuların tapılmasına ümüt verici faktlar sayılırdı.Nihayet 22 murdad 1382 (13 agustus 2003)tarihinde ağalar İ.Salmasiyan(emanet e salmas dergisininin müdürü) A.Gefuriniya (coğrafıyaci, yazar) ve yazar (T.Melikzade)bir ekip olarak salmas’ın Acvac kendindeki ilkin insanların bedii naxışlarını araşdırmaya başardık.
Acvac kendi Salmas’ın cenubşerqinin 17 km de yer alıpdır.Sefalı dağ eteyınde yerleşen bu kendin yanında volkanik tuf medeni var ki helelik işlenilmekdedir.Bu medenin tufları yüngül oldukları üçün binaların tavanlarını örtmeyinde işlenir.
Acvac heyvan naxışları volkanik daşlar üzerinde çekilmişdir.Bu qayalar şerqe teref baxır.Bu qayaların eteyınde çox böyük daşlar görünür.Bize göre bu daşlr zaman zaman zelzeleler eserinde esli yerlerinden qopmuş ve yere tökülmşdür.Hetta bu daşlar qedim mağaranın tabanı da olabiler.Bildiyiniz qederile Azerbaycan ve salmas da zelzele çox olar.Salmasın 1930 ilindeki zelzelesini (M=7.2) xatırlatmalıyıq ki salmas şeherini yerle bir etdi.Biz bu tökülen daşlarda eski naxışların olup olmadığından xeberimiz yoxdur.
Salamas daki mağaralara gelince :cenub bölgelerinde Tam-Tama ve Davar zağası adlarıyla meşhur olan mağaralar da prof.Dr.k.s.koon 1919 lerde Nerandertal ve homosapians insanların yaşadıklarına dair izler tapmişdir.Bu izler insan sümükleri ve avlanmış heyvanların sümüklerinden ibaret olmuşdur.Mağara ve dağın eteyinde axan çay bu erazinin çox qedim zamanlardan beri isanların yaşam yeri olmasına açıq işaret dir.
çayın qarşı terefinde de qedim insanlardan izler tapıldı.Bu eserler daş ve qayalarda qazılan kasalar ve reflerden ibaretdir.Hetta ocaq yeri de göze deyir.Bu eserlere tay Acvac’ın hemen yaxınlığında olan Qarnıyarıq ve kazım daşında da çox görünür.Bu eserler çoxlu ehtimalla 3000 il önce Azerbaycan ve Anadolunun şerqinde hakim olan Urartulara aitdir.Bilindiği gibi Urartuların Van (tuşpa)şeherinden sonra Salmas bölgesinde vaqi olan olxu(Olho) şeheri Urartuların ikinci şeheri sayılırdı.
Acvac daki naxışlara gelince :heyvanlar numumen uzun buynuzlu dağ keçileri dirler.Dağ keçilerin bedenleri normal heyvan bedeni dir ama bezen bedenler ilkin şekilde bir çizgi kimi de çizilmişdir. bu naxışların yanında tren raylı kimi çekilen çöxlu izler de görünür.bu xetlerin ilkin insanlar terefinden çekilip çekilmediğini bilmirik.Ama bu çizgiler ilkin insanlara ait olursa bölge qedimiliyi orta paleolitik devrine qeder gedecek dir.Arxeologlarca bu devirden hemen sonra qaya seneti mağaralar içinden dışarıya daşınmışdır.
Salmas da tapılan naxışlar pictographs yaxud mythographsdır.Bilindiği kimi bu naxışlar xeyali şekillerden deyil tam tersine gerçek şekillerden ibaret olanlardan dir.Baki’nın cenubunda yerleşen Qobustan naxışları da bu gurupa aitdir.Maraqlıdır Salma ve Bakı naxışları arasında xeyli benzerlik var.
Sonuç olaraq:Salams’ın Acvac naxışları en az 10,000 il önce ye aitdir ve gösterir ki cenubi Azerebaycan ‘da eski ve yeni daş devrinde ilkin insanlar yaşaamışlar.

 
At 11:21 ÖS, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

جعفر سلماسي

Jafar Salmasi was born in Kazemieh, Iraq from an Iranian family that lived in Iraq for over 120 years and still maintained their Iranian citizenship despite troubles they endured in Iraq. Later, Salmasi moved to Iran. He always wanted to stay an Iranian citizen and was proud to be an Iranian. In his youth he was a body builder and gymnast. During the Allied occupation of Iran in World War II, Salmasi sparked the spirit of athleticism in Iran and the Shah was one of the main figures who encouraged him to excel so that some day when and if Iran attended an Olympic, he would represent his country.
In 1944 in front of a large crowd in Tehran and with the young Shah present, Salmasi broke the world record in Press in the featherweight division by lifting 94 Kg. Officials from the International Weightlifting Federation were invited for the occasion.
At eighty years old, Salmasi lives in the Holy city of Qum outside Tehran. He is considered an Iranian sport icon. Once asked what was his most memorable moment, he replied it was when he carried the Iranian flag in the 1960 Olympic Opening Ceremonies in Rome. The wrestler Takhti, the Gold champion of the 1956 Melbourne Olympic, had been chosen to carry the Iranian flag. In fact, the day before Takhti had carried the flag in the rehearsal program.

In the opening day Takhti gave up his responsibility of carrying the flag and gave it to Salmasi as a gesture of respect to Salmasi who had been brought to the Olympics as Iran's weightlifting coach. In his own words to a reporter three years ago, Salmasi recollects that day: "Yes Agha [Sir in Persian], I was standing toward the end in the Iranian group. We are waiting for our turn to enter the Rome Stadium. I am a short guy and I was almost lost in the Iranian delegation. Suddenly I saw Pahlevan Takhti coming toward me with the flag in his hand. He practically dragged me to the front and handed me the flag and said 'Sir, as long as you are here with us I will not allow myself to carry this sacred flag. You are an Olympic veteran and because of the respect and honor we owe you, it is you who should carry this flag not me!'
"He then stood behind me and I carried the flag into the Stadium. I will never forget that moment and Pahlevan Takhti's sense of urgency to hand me the flag."

 
At 12:21 ÖÖ, Blogger tohidmelikzadeآذربايجان said...

20.02.2004

I.dünya savaşı süresinde:
İrevan’da Ermenilerin Türklere yaptıkları
soykırımdan bir belge


Tohid Melikzade
tohidmelikzade@yahoo.com




Bilindiği gibi İrevan kenti ve vilayeti tarihi Azerbaycan arazisi bünyesindeydi.1828 Türkmançay antlaşması esasında bu vilayet Nahçivanla birlikte Rusya’ya verildi.Bu seneden itibaren Rusya’nın teşebbüsleriyle Osmanlının doğu vilayetlerin ve Güney Azerbaycan’dan dağınık olarak yaşayan Ermenileri bu bölgeye göçtürüldü.general simino Azerbaycan valisi ve kaçar şahının veliahdı Abbas mirza tarafından bu göçlere nazır olarak görevlendi .onun yazdıklarına göre Ruslar yerli Ermenileri zorla göçtürmeye mecbur ediyordular göçmek istemeyeni parayla aldatıp yine Rusların işgal ettikleri bölgeye gitmek istemeyenleri saldatların kamçı gücüyle İrevan ve kara bağa göturuyorlardı. siminovun raporuna göre Ruslar bu göçlere hazırlıksız teşebbüs ederek bir çok Ermeni muhaceretin ilk yıllarında alcık ve hastalıktan helak oldu .Resmi Rus belgelerine göre İrevan’da 1828 senesinde 1807 ev Türk(7331 kişi) 567 ev Ermeni (2369 kişi )yaşamaktaydı. Yine hemin belgelere esasen bu seneden itibaren bölgede Ermenilerin nüfusu bir hayli artış göstermektedir.1829 senesinde Rusların resmi kayıtlarına göre İrevan ve Nahçivan vilayetlerinde nüfusun yüzde 80 i (yaklaşık 93,000 kişi) Türkler kalan ise Ermeniler oluşturmaktaydı. Hemin kayıtlara esasen 1828 senesinden itibaren 20,000 Türk kaçar devletine bağlı idari ve ordu mensupları dahil Türkmençay antlaşmasınca bölgeyi terk ettiler.Bu yerli halkın çoğu Güney Azerbaycan da sakin oldular.Bu muhacirlerin çoğus halada İran’da İrevani soy adını taşımaktalar.
1823 yılında Rusların resmi kayıtlarına göre İrevan’da Türklerin nüfusu 82373 kişi Ermeniler ise 82377 kişi olarak çoğunluğu elde etmiş bulunundular.Anlaşılan Ermenilerin nüfusu bu dört senede Simino’nun raporlarına karşın 4 kat artmıştır.Önce dediğimiz gibi bu Ermeniler Anadolu’nun doğusunda ve Güney Azerbaycan(İran)da dağınık halde yaşayan Ermenilerden toplayarak bölgede iskan ettirilmiştir.Ermeni tarihçi H.Parsdermaciyan da bu noktayı onaylayarak yaklaşık yüz bine yakın Ermeninin Osmanlıdan İrevan’da yerleştirmekten açıkça konuşuyor. Ruslar tarafından Ermenileri yerleştirmeye albay lazarov tayin edilerek Ermeniler beş sene vergide muaf tutuldular.
Bu olaylardan sonra İrevan’da Türklerin zıddına nüfus dengesinin bozulmasına karşın yirminci asrın başlangıcına kadar bu denge Türklerin lehine oldu.Fakat 1905 den itibaren Rusların kışkırttığı Ermeni-Müslüman savaşları sonucu İrevan bölgesinde Türkler mağlup oldular,oysa Baku ve Nahçivan’da Türkler galip geldiler. Bu olaylardan sonra mağlup olan bölgeler hemişelik olarak Azerbaycan Türklerin elinden çıktı.
Malum yirminci asrın evvellerinden itibaren Daşnakların Haydatı olan büyük Ermenistan’ı gerçekleştirmekte olan çabaları arttı.Hazar denizinden kara deniz ve ak denize kadar kapsayan hayali Ermenistan arazisi hemen hemen her zaman Türk yurdu olan Azerbaycan’ın tamamını ve Anadolu’nun doğu bölgelerini kapsamaktadır.Onların Türkler karşı eylemleri sadece Azerbaycan’da sınırlı kalmadı 1914 den itibaren Ruslar başta olmak üzere Dinden dolayı sair Avrupa devletlerinin desteklerini de kazanarak Osmanlı arazisi dahilinde Osmanlı devletine yönelik silahlı eylemlere girdiler ve yüzler bin Türkü şehit ettiler.Osmanlı ise bu eylemler karşın tehcir fermanını çıkarmaktan başka çare bulamadı.
Güney Azerbaycan’a gelince bölgedeki Ermeniler ve Asuriler Rus va Amerikalılar yardımıyla Urmiye,Salmasda 150.000 Türkü sadece bir hayali Ermenistan kurmak içim katl ettiler. Bu olaylar Azerbaycan’da celoluk denir.
İrevan vilayetine gelince Bu bölgede Türklerin durumu daha da berbat idi.Sözde müstakil Ermenistan devleti kurulduktan sonra Türklerin soy kırımı planlı olarak bu defa Ermenistan devleti eli ile gerçekleşti. kaynaklara göre sadece İrevan vilayetinde 211 Türk köyü yakılıp Ermeniler tarafından 300,000 Türk şehit oldu. bir kısmı da emniyetli sayılan Gence ve Tebriz kentlerine taraf harekat ettiler.Bu katliam sırasında İrevan halkı soykırımdan kurtulmak için bölge devletler mektuplar yazarak istimdat dilediler.Belki ilginç nokta şu ki İrevan Türkleri Ermeni hakimiyetini kabul etmeyerek ,yazdıkları bu mektuba esasen,”Ermeni hükümetinden ayrılıp ve bir teşkilat sayesinde kendilerini müdafie ve muhafıza etmeğe muvakkati olarak muvaffak olmuşlar.” Bizce bu önemli nokta tarihçiler tarafından araştırılmalıdır.
ne yazık ki bölge o kadar karmaşık bir duruma girmiştir ki yardım harayına kimse yanıt veremedi ve yüzler bin soydaşımız akrabalarımız namertçe şehit oldu.Türk yurdu İrevan ise yeni kurulmuş Ermenistan cumhuriyetinin başkenti ilan edildi.
Elimizde olan bu mektup T.C devlet arşiv müdürlüğünce Azerbaycan devlet arşivlerinden alınıp Ankara’ya getirilmişti 20 köyün vekilleriyle yanı sıra İrevan muhacirleri vekilleri tarafından yeni kurulmuş Azerbaycan cumhuriyetinin kabinesine hitaben yazılmıştır.yazı Azerbaycan Türkçecinde ,Arap alfabesinde ve tarih 12 zihacce 1337(8 Eylül 1919 )ni gösterir.Bu mektup 18 teşrin evvel 1919 da Azerbaycan hükümetine varmıştır.171 numarada kayıtlı olmuştur.

Mektubun metni:

Azerbaycan hükümetinde vezirler şurasına

Umum İrevan guberniyasında yaşıyan müselmanlar terefinden bir meruze ye acizane .
Avropa muharibesi başlanandan imdiye geder bura muselmanları felaketli günler keçiriyorler.keçmişleri ve müqeddesate diniye ve milliyemizin daşnaqlar terefinden gayet derece de müzmehil olub ve ırz namusumuzu hetk olunmaqını bir derece evam ve sade dil cemaet nezerlerinden feramuş kimi olmuşdular.Yüzden ziyade köylerin ehalisi yıxılmış divarların dibinde azca mehsulatlarını toplayıp imrar e hayat etmelerine güman edir idiler.
Birden bire daşnaq hükümetinin alçaq ve rezil memurları terefinden ax saxlı,qalın,eurmelu,içmiyadzin,gırxbulax,dereçiçekmahalları ve İrevan mahalında olan muselman köyleri paymal olub hansıke keçenlerde yol verilib bir günlük azuqe ve bir köhne xirqe pare ile köyden dışarıya çıqmaqa imkan olurdu lakin imdi ölen ve bir derece ismetli ve heyalı düşmene meruz qalan çocuq ve qadınların başta yüzlerce kişileri dutduqda qoyun kimi başlarını kesirler.Bundan elave heyvan surulerine muşabih divarların dibinde ve güneş qabağında meyvecat qırıntıları ile teeyüş edirler.İnsaniyet qiyafesi pozulmuş dehşetli menzereler teşkil edirler .
qalıb 20 köylerden ibare zengi basar köyleri hansıke yüz elli köylerden ibaret qaçqınları ke bir kütleye ezime dir,onların penahidır.Gine daşnaqlar bu köyleri mehv ve paymal etmek istiyor.İslamiyet ve insaniyet namine yüz elli köyden ibaret bir kütleyte ezime ile beraber bu igirmi köy ehalisi vekilleri cem olub kendilerini muhafize etmek üçün bir mudafieye milliye heyeti teşkil edib ve Ermeni hükümetinden ayrılıb ve bir teşkilat sayesinde kendilerini mudafiee ve muhafize etmek muveqqeti olaraq muveffeq olmuşalr ve zeyif sesle umum demokrat cemaetine ve Azerbaycan hükümetinde vezirler şurasına muavinet ellerini uzadıb yardım dileyirler.Her nehvile olursa olsun bizim muhafizemize tedabire lazemeler ittixazında bulunmaqlarını bildirib ve bizi tehte himayelerine alıb daşnaqların zulm ve cefasına daha bundan sonra yol vermemelerini insaniyet namine istirham ediyoruz.Hergah tezlikle merhemet ellerinizi uzadıb bu mezlum ve mesum çocuqlar istiğase ellerine qovuşdurmazsanızsa yüzminlerce nufuslar mehv olar.
12 zihecce 1337


Qereqışlaq qeriyesinin vekilleri :

1-Meşedi Mehemmed bağır…..
2-Mustafa……..
3-………………..

Şorlu Demirçi vekilleri:

4-……….
5-………….


Yuxarı neclu qeriyesinin vekilleri:

6-Hacı Receb hacı memmed oğlu
7-Meşedi memed Bağır hacı ibrahım xelil oğlu

Aşağı Neclu vekilleri:

8- Kerbelayı memed Ali hacı Abdıllah oğlu
9-Meşedi hüsen Aliuof


Donquzken qeriyesinin vekilleri :


10 Hacı Ali akber hacı……. oğlu
11- Meşedi mahmıd maşedi mehammed cefer oğlu

Hacı İlyas qeriyesinin vekilleri :


12-Hacı zeynal hacı selah oğlu
13-Kerbelayı Abas meşadı velı oğlu

Gök gümbet qeriyesinin vekilleri:

14- Meşedi celil kerbelayı gefur oğlu
15-Hacı Mustafa hacı Ali oğlu

Arbat qeriyesinin vekilleri:

16-Zeynel malla mehemmed oğlu
17- Şeban kerbelayyı ismayıl oğlu


çarbağ qeriyesinin vekilleri:

18-hacı heyder hacı Meherem oğlu
19- Mehemmed meşedi hüsen oğlu


Şurlu mehmandar qeriyesinin vekilleri:

20-hacı seyid Ali mir gafar oğlu
21-Meşedi……hacı Abbas oğlu



Çobankere qeriyesinin vekilleri :

22- mesum hacı hesen pğlu
23-Hesen hacı qasım oğlu


xaçaparaq qeriyesinin vekilleri:

24-Kerbelayı Ali hacı Hesen oğlu
25-Mehemmed baba oğlu

Qarqa bazar vekilleri:

26-27- oxunaqlı deyil

Ulu xanlu qeriyesinin vekilleri:

28-Kerbelayi İskender …..necefoğlu
29-kerbelayi Qenber ….


Servanlar qeriyesinin vekilleri:

30-veli…..
31- …………..



Reyhanlu qeriyesinin vekilleri:

32-ali meşedi ilyas oğlu
33-Kebelayi Hesen Ali oğlu

Hebelkend vekilleri:

34-Ali hüsen …. Oğlu
35-Kerbelayi Abas fexre adem

Seyit kend vekilleri:

36-Hesen kerbelayi Hesen oğlu
37-……………….

İlxi qorux vekilleri :

38-…….
39-Esed Memmed oğlu

Sarıcalar vekilleri :

40-……..
41-……….



Umum Aralıq ve baş kend vekilleri:

42- Hesen
43-Meşedi ………

umum muhacirlerin vekilleri Alixan İbrahım xelilzade:Malik

 

Yorum Gönder

<< Home